ناصرملک مطیعی: برای بازگشت به سینما به کسی التماس نکردم
ناصرملک مطیعی: برای بازگشت به سینما به کسی التماس نکردم
“نقش نگار” علی عطشانی با بازی ناصر ملک مطیعی با محدودیت تبلیغات محیطی و پخش تیزر نزدیک به ۱۳۰ میلیون فروش داشته است.
 
تاريخ : شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۱۷
به گزارش هنرنیوز؛ “نقش نگار” علی عطشانی با بازی ناصر ملک مطیعی بعد از مدتها تعویق در اکران دو هفته ای هست که با محدودیت تبلیغات محیطی و پخش تیزر روی پرده است و در این مدت نزدیک به ۱۳۰ میلیون فروش داشته است.

ناصر ملک مطیعی در گفتگویی با “هفت صبح” درباره شروع فعالیت‌ها، بازی در نقش‌های داش‌مشتی، کمرنگ شدن حضورش در سینما، بازخورد مردم و خلاصه دور شدنش از دنیای بازیگری و بالاخره بازگشتش به سینما حرف زده است.

دهه سی محبوبیت پیدا کردیم

۱۳۳۰ زمانی بود که ما آمدیم و بعد هم دوستان دیگری آمدند. نمی‌دانستیم چه کسی سوپراستار می‌شود و چگونه. اوایل فعالیت کمتر اتفاق می‌افتد آدم این چیزها را متوجه شود. باید مدتی بگذرد تا معلوم شود. آن زمان این حرف‌ها مثل الان مطرح نبود. ما بازی خودمان را می‌کردیم. درکاراکترهایمان قهرمان مردم کوچه و بازار بودیم و داستان‌هایی از زندگی مردم را بازی کردیم. من در یک کاراکتر، فردین یک کاراکتر و بهروز وثوقی و بیک ایمان‌وردی هم همین‌طور. ما یک مقداری شهرت و محبوبیت بیشتری پیدا کردیم. متاسفانه از این اسامی که گفتم، دونفرشان در بین ما نیستند. یادشان به خیر و روحشان شاد. ادای احترام می‌کنیم به روح‌شان.

فیلم‌های شاد که آمدند کناره گرفتم

یک وقتی اساتید دانشگاه سراکیوز آمده بودند اینجا و کلاسی تشکیل داده بودند و عده زیادی سر این کلاس بودند. سال‌های حدود سی‌ودو، سه و سی‌وچهار این‌حرف‌ها بود. یک عده زیادی از رفقای ما رفتند این کلاس را دیدند و کارگردان شدند. من هم حائز شرایط بودم که بروم اما این کار بازیگری دیگر به من مهلت نمی‌داد. همین‌طور پشت هم قرارداد پشت قرارداد می‌بستم.

این کار بالا و پایین هم دارد. این نیست که آدم یک‌سره بکوبد و برود جلو. یک مدتی بود که من تقریباً کنار گذاشته شده بودم. آن زمان مردم گرایش عجیبی به فیلم‌های خیلی شاد و خوشحال‌کننده پیدا کرده بودند. این ماجرا مربوط به سال‌های سی‌وهشت و سی‌ونه و چهل است. برای من هم مقدور نبود که آواز بخوانم یا شاد باشم. مردم قبول نمی‌کردند و اصلاً کاراکتر من از نظر مردم چیز دیگری بود. این بود که خودم را نگه داشتم و پیشنهاد هم که به من می‌شد قبول نمی‌کردم.




کار با کیمیایی، مهرجویی و نادری

بعد هم دوره جدیدی در کارم شروع شد که فیلم‌های «سالار مردان» با آقای نظام فاطمی و «قیصر» با آقای مسعود کیمیایی بود. آن موقع یک ژانر و یک کاراکتر دیگری آمد که مردم با آدم‌های بامعرفت و لوطی و متعصب حساب کردند و آنها کمی عقب نشستند. کار سینما همین است. همیشه همین‌طور بود که یکی سر صف بود و یکی ته صف.

اما بالاخره این صف وجود داشت و فیلم هم برای همه بود و کار هم انجام می‌شد. بعد هم یک عده‌ای که تحصیل‌کرده خارج بودند در زمینه‌های کارگردانی و فیلمبرداری آمدند؛ فکر می‌کردند ما آنها را تحویل نمی‌گیریم و با آنها قاطی نمی‌شویم در صورتی که ما آنها و کارشان را دوست داشتیم. کسانی مثل آقای مهرجویی، آقای امیر نادری، ذکریا هاشمی؛ جوان‌های خودمان که بچه‌هایی تحصیل کرده بودند و می‌توانستند کارهای خوب بکنند. کار کم‌کم رونق گرفت و به خاطر شناخت آدم‌های تحصیل‌کرده از دوربین و کار فیلمبرداری دیگر این اواخر فیلم‌ها چهارچوب درست‌تری پیدا کرده بود. صحنه بهتر به هم می‌چسبید، رعایت می‌کردند ولی به هر حال من این نکته را باز هم تکرار می‌کنم که ترس از برگشت سرمایه مجبور می‌کرد که اینها هم هول‌‌هولکی اشتباهات بزرگی بکنند. چون می‌خواستند گیشه جواب بدهد و برای اینکه گیشه جواب بدهد، مجبور بودند کارهایی بکنند که مردم بپسندند.

می‌خواستند از تلخی درم بیاورند

رل‌هایی که من در فیلم‌ها بازی می‌کردم کاملا مشخص بود چون تهیه‌کننده‌ها و کارگردان‌ها اینطور فیلم‌ها را به من پیشنهاد می‌کردند. ضمن اینکه کاراکتر من هم اصلاً کاراکتر طنز نبود. ما از بس اخم و تخم کردیم و کافه به‌هم ریختیم و داد و فریاد می‌کردیم که کار دیگری نمی‌توانستیم بکنیم. رفقای ما هم هر چند وقت یک‌بار می‌نشستند و فکر می‌کردند که چه‌کار کنیم مردم را بیشتر بکشانیم به سینما. نشستند و فکر کردند و گفتند چه‌کار کنیم، چه‌کار نکنیم و به این نتیجه رسیدند که یک آدم خوشمزه بانمک را کنار دست من بگذارند که جبران اوقات‌تلخی مرا بکند. این بود که مرتضی عقیلی پیدا شد و ظهوری‌ و اینها آمدند. وقتی ما یک چیزی می‌گفتیم اینها هم یک نمکی می‌پراندند.

همه دوبلورهای ملک‌مطیعی


تا حالا جای من چندین نفر صحبت کردند. این اواخر بیشتر آقای جلیلوند صحبت می‌کرد اما قبل از آن آقای ناظریان حرف می‌زد یا آقای زمانی. پرویز بهرام در “سلطان” صاحبقران به جای من، یعنی به جای امیرکبیر حرف زد. در سال‌های اولیه، فیلم را با صدا می‌گرفتیم و من جای خودم حرف می‌زدم. بعد چون دستگاه مدرن و کاملی نبود، صداها خش پیدا می‌کرد این بود که بعداً صدابرداری می‌کردند. بعد که دوبلورها آمدند چون کارها را خیلی خوب انجام می‌دادند و چون به قول آمریکایی‌ها تیم‌ورک بود، یک عده می‌آمدند می‌نشستند، سه‌روزه یک فیلم را دوبله می‌کردند و می‌رفتند پی کار خودشان. صداها را تقلید می‌کردند خیلی خوب، ولی به طور کلی با اینکه کار خیلی بی‌نقص بود اما حالا حس می‌کنم وقتی یک صدا از ذهن چندین هنرپیشه بیاید بیرون آن دلچسبی و گیرایی را ندارد، مگر آنهایی که تغییر صدا می‌دادند. آقای جلیلوند و اسماعیل فوق‌العاده بودند.





نقش داش‌مشتی‌ها را می‌دادند به من

من بچه دروازه شمیران، بالاتر از میدان بهارستان هستم و اگر این نقش‌ها را بازی می‌کردم در واقع نقش‌هایی بود که به من نزدیک بود. یعنی خودم در فضاهای این نقش‌ها که بازی می‌کردم، بزرگ شده بودم.

نقش‌های داش‌مشتی یا به قولی جاهلی یا لوطی‌ را قبل از من خیلی‌ها بازی می‌کردند اما بعد از اینکه من آمدم همه می‌گفتند تو بیا بازی کن چون به من می‌آمد(البته خودم نباید این را بگویم، دیگران این را می‌گفتند). حتی یک جاهایی بود که من نمی‌پذیرفتم و می‌گفتم دیگر با این کلاه و لباس بازی نمی‌کنم. می‌گفتند با این کلاه و لباس بیا، صحنه اول فیلم کلاهت را بردار و بگذار روی میز و دیگر هم سرت نگذار(خنده). حتی به این هم راضی بودند. این لباس و شمایل سمبل این آدم‌ها بود.

مردم بهم احترام می‌گذاشتند

مردم عادی و مخاطبان فیلم‌های ما خیلی از فیلم‌ها و نقش‌ها را باور می‌کردند و وقتی بیرون می‌آمدیم از ما توقع آنچه را که در فیلم‌‌ها انجام می‌دادیم داشتند. در فیلم‌ها هم اگر از حق دفاع می‌کردم مردم دوست داشتند و اگر در خیابان دعوا می‌شد و می‌رسیدم، همه می‌رفتند کنار و مثلاً من آشتی‌شان می‌دادم و احترام می‌گذاشتند به عنوان یک آدم که مثلاً استخوان خردکرده است و سنی از او گذشته و دوستش دارند.





چه توی محل و چه جاهای دیگر، اگر در یک چنین جاهایی می‌رسیدم فوری آشتی‌ می‌دادم و همه قبول می‌کردند. قدیم این‌طوری هم بود که خیلی جاها نمی‌گذاشتند فیلمبرداری کنیم. یک جایی می‌رفتیم فیلمبرداری، می‌آمدند و می‌گفتند الان دوربین‌تان را می‌زنیم و می‌شکنیم. وقتی که من می‌رسیدم سر صحنه تا می‌رسیدم می‌گفتند ناصرخان هر کاری که می‌خواهی بکنی بکن. به خاطر دوستی و محبتی بود که نسبت به من داشتند. لطف داشتند. الان هم که راه می‌افتم و می‌روم یک جایی که جمعیت زیاد است برایم صلوات می‌فرستند. در زورخانه، در محله، زیر بازارچه و یک جاهایی که مردم هستند. من با این چیزها پز نمی‌دهم. اینها باعث افتخار من است. افتخار می‌کنم که مردم نظر خوب دارند به من، به رفقایم و به همه دوستان. الان هم مردم هنرپیشه‌های الان را دوست دارند.

سر «بابا شمل» حوصله مردم سررفت

مردم هنرپیشه‌های محبوب‌شان را دوست داشتند ولی دلشان هم می‌خواست که آن فیلم هم فیلمی باشد که مورد توجه باشد، البته ما از فیلم‌های نوع دیگر هم بازی می‌کردیم. مثلاً همین فیلم «باباشمل» مال مرحوم زنده‌یاد علی حاتمی که یک هنرمند باذوق بود. این فیلم یک فیلم آهنگین بود و ما باید با آهنگ شعر می‌خواندیم و این مورد توجه تماشاچی توی سینما نبود.

در صورتی که بازیگران مطرحی در آن حضور داشتند ولی مردم گول این اسم‌ها را نمی‌خوردند. وقتی خوششان نمی‌آمد از فیلم، نمی‌آمدند آن را ببینند. اما همین فیلم «باباشمل» را اگر الان تلویزیون بگذارد یا آدم در خانه‌اش تماشا کند، به دلش می‌نشیند، برای اینکه خیلی عارفانه است و خیلی معنا و مفهوم قشنگی دارد. ولی درسینما مردم کم‌حوصله‌اند و تحمل نشستن تا آخر این فیلم را ندارند.





کسی سراغ ما نیامد

وقتی بازیگری و بازی نمی‌کنی، مثل عاشقی می‌مانی که دستت از معشوق کوتاه شده است. به هر حال سینما معشوق من بود من از نوجوانی در کار سینما بودم.

برای من غیر از سینما هیچ چیز دیگر مفهومی نداشت. همه چیز من سینما است اما همین سینما یک استغنای طبعی به آدم می‌دهد. چون آدم در نقش‌های متفاوتی بازی می‌کند و دیگر حسرت چیزی را نمی‌خورد و برای مسائل معمولی ناراحت نمی‌شود.

من موقعی که سینما را ترک کردم واقعاً احساس بازنشستگی می‌کردم، بعد هم اینکه اوضاع طوری شده بود که آدم‌های مشهور و معروف باید کنار می‌نشستند و فرصت را می‌دادند به دیگران.

به هر تقدیر ما کنار آمدیم و بعد هم کسی سراغ ما نیامد. ما هم نرفتیم به کسی التماس و درخواست کنیم برای کار. باز هم باید خدا را شکر کنیم که با وجود سینمای امروزی که خیلی پیشرفت کرده و به بازار جهانی راه پیدا کرده و زن و مرد و دختر و پسرهای بسیار خوبی هم در آن فعالیت می‌کنند، مردم باز هم به ما محبت دارند و فراموشمان نکردند.

این برای ما یک افتخار فراموش‌نشدنی است. بالاترین گنجینه‌ زندگی ما این محبت مردم است. ما به سینمای گذشته‌مان افتخار می‌کنیم و به سینمای حالای‌مان هم پز می‌دهیم. خوشحالیم که یک چنین سینمای پیشرفته‌ای پیدا کردیم و یک‌سری بچه‌های جوان و تحصیل‌کرده و امروزی آمدند سراغ این کار.
کد خبر: 88230
Share/Save/Bookmark