قدم های ناموفق در «پنجاه قدم مانده به آخر»
نگاهی به فیلم تازه کیومرث پوراحمد؛
قدم های ناموفق در «پنجاه قدم مانده به آخر»
فیلم «پنجاه قدم مانده به آخر» چندین قدم با یک فیلم خوب دفاع مقدسی فاصله دارد.
 
تاريخ : يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۵۰

«پنجاه قدم مانده به آخر» به حکایت جوانی به نام مهندس شکیبا (با بازی بابک حمیدیان) می‌پردازد که در رشته الکترونیک یکی از مغزهای کشور است که از سوی مقامات بالا برای ماموریت حساسی در جبهه احضار می‌شود تا در مقابل خدمتی که می‌کند کارت پایان خدمت دریافت کند.
کیومرث پوراحمد کارگردان با سابقه‌ای است که فیلم‌های خوبی را در کارنامه هنری خود به ثبت رسانده و حال بعد از گذشت حدود شش سال، دوباره قدم به میدان فیلمسازی گذاشته است. او در فیلم «پنجاه قدم مانده به آخر» که یک فیلم در ژانردفاع مقدس است سعی می‌کند تحول شخصیت مهندس شکیبا را در گذر زمانِ اندکی که در جبهه می‌گذراند به تماشاگر نشان دهد. فیلم با پیشنهاد فردی به نام دادا اکبر که از جبهه به تهران آمده تا او را برای رفتن به ماموریت حساس متقاعد کند شروع می‌شود و از همان جا است که ما با شخصیت مهندس شکیبا آشنا می‌شویم و متوجه می‌شویم که او چقدر از فضای جنگ دور است و چقدر به حساب و کتاب و نظم اهمیت می‌دهد. - توجه کنید به صحنه‌ای که مهندس شکیبا برای دادا اکبر قهوه می‌ریزد و با چه ظرافتی، دستمال کاغذی را تا می‌کند تا زیر فنجان قهوه بگذارد- ریش تراش و ادکلن آوردن او در شب عملیات، وجهه‌ای از شخصیت او را برای مخاطب رونمایی می‌کند.
ما درنیم ساعت اول فیلم، با فیلمنامه یک دست و جم و جوری مواجهه هستیم که به خوبی تماشاگر را با خود همراه می‌سازد و مخاطب در این گذر با مهندس شکیبا بیشتر آشنا می‌شود. ترس از مرگ و بی‌میلی از کشتن دشمن، بخشی از شخصیت مهندس شکیبا است که طی این ۳۰ دقیقه، تماشاگر از آن مطلع می‌شود و همین ترسو بودن و اطو کشیده بودن وی، صحنه‌های مفرحی را برای تماشاگران ایجاد می‌کند تا خودش را به دست فیلم بسپارد. اما متاسفانه فیلم بعد از نیم ساعت اولیه، یک دستی خود را از دست می‌دهد و دو پاره می‌شود. آشنایی دختر کُرد با مهندس شکیبا و اینکه چرا این دختر به یکباره نسبت به مهندس شکیبا دلسوزی می‌کند و زمینه فرار وی را از منطقه فراهم می‌سازد خیلی از دلیل منطقی‌ای برخوردار نیست و ما نقاط کاشت فیلمنامه برای این رفتار را خیلی نمی بینیم.
گم شدن مهندس شکیبا در بیابان‌های برهوت و دیدار یکباره دختر کُرد کنار رودخانه در حالی که نوزادی را به همراه دارد! از آن صحنه‌ای است که یک دستی فیلم را از بین می‌برد.
صحنه‌های بمباران شیمیایی فیلم هم، چون پیش زمینه‌ای برای تماشاگران ندارد هیج حس ترحم وهمدردی را در میان تماشاگران ایجاد نمی‌کند. اگرتماشاگران از قبل از موضوع بمباران شیمیایی صدام برعلیه مردم مطلع نباشند. افتادن این همه جنازه برایشان جای سوال خواهد بود.
پور احمد با فیلم قبلی خود به نام «اتوبوس شب» نشان داد که دغدغه جنگ دارد اما دغدغه‌اش با بسیاری از فیلمسازان جنگی متفاوت است. او با این فیلم سعی می‌کند که نگاه ضد جنگ خود را به تماشاگران نشان دهد.‌پور احمد ایده خوبی را در این فیلم مطرح می‌کند اما در بیان این ایده، بین واقعیت‌های جاری در جنگ و ایده‌های شخصی خود ناتوان می‌ماند. 
با وجودی که مهندس شکیبا سالها به نوع زندگی خود خو گرفته است اما جالب است که طی همین چند روزی که سردر گم است متحول می شود. سکانس رقص مهندس شکیبا در رودخانه  که پور احمد روی این صحنه ها خیلی مکث می کند می خواهد به تماشاگر بقبولاند که این شخصیت دیگر از مرگ و  تیر و  تفنگ می ترسد و به نوعی در گیرو دار این مشکلات آبدیده شده است. مردی که از نیش پشه‌ها آزرده خاطرمی شود و نمی‌تواند بخوابد اینک به حدی آبدیده می شود که با تن زخمی حاضر نیست به درون آمبولانس برود و ترجیح می‌دهد درعقب وانت خودش را به پزشک برساند چرا که به قول خودش دیگر ضد ضربه شده است.
فیلم، صحنه‌های اضافی، زیاد دارد و وجود همین صحنه‌ها است که نَفسِ فیلم را از آن یک دستی می‌اندازد. تدوین مجدد با بازخوردهایی که این فیلم در برج میلاد داشت می‌تواند فیلم یک دست‌تر و خوش ریتم تری را برای خالق اثر داشته باشد ضمن اینکه سکانس میانسالی مهندس شکیبا و دادا اکبر می تواند اصلا نباشد.

کد خبر: 69106
Share/Save/Bookmark