تغییر رویکرد جامعه دختران از سنت به مدرن
نگاهی به دختران در سینمای ایران/ بخش دوم
تغییر رویکرد جامعه دختران از سنت به مدرن
دختران در دهه هفتاد وارد فضای تازه‌ای از موقعیت اجتماعی می‌شوند؛ آن‌ها دیگر می‌خواهند نقش اجتماعی داشته باشند؛ از این گریزانند که کسی برای‌شان تصمیم بگیرد یا به آن‌ها زور بگویند؛ دختران در این دهه بازنمودی از حرکت به سمت مدرن دارند؛ جامعه دختران از سنت به سمت مدرن شدن حرکت می‌کند؛ فارغ از اینکه بخواهیم این کار را ستایش یا نکوهش کنیم باید بگوییم فیلم‌هایی شاخص در این دهه با نقش دختران ساخته شد.
 
تاريخ : دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۱۲


به گزارش هنرنیوز در بخش اول این مطلب خواندیم: سینما را در کنشی عام می‌توان از چند منظر مورد واکاوی قرار داد. شکل عمومی بررسی سینما، همانی است که کلیت آن را به «فرم» و «محتوا» تقسیم می‌کنند. اما ذیل مبحث محتوا؛ می‌توان موضوعات فراوانی را در سینما محل گفتمان و نقد قرار داد. یکی از این زیر مجموعه‌ها می‌تواند نقش دختران در آثار سینمایی پس از انقلاب باشد.
دختران در سینمای ایران، پیش از انقلاب، دخترانی هستند در بیشتر موارد ابزاری که باید مقاصدی را از آن‌ها یا از مسیر آن‌ها به دست آورد؛ اگر چه این نقش، نقشی نیست که چندان با فرهنگ ما متناسب باشد اما به هر حال اتفاقی بود که در سینما جلوه‌گر شده بود. پس از انقلاب اما این نقش به استحاله رسید.
دهه هفتاد
دختران در دهه هفتاد وارد فضای تازه‌ای از موقعیت اجتماعی می‌شوند؛ آن‌ها دیگر می‌خواهند نقش اجتماعی داشته باشند؛ از این گریزانند که کسی برای‌شان تصمیم بگیرد یا به آن‌ها زور بگویند؛ دختران در این دهه بازنمودی از حرکت به سمت مدرن دارند؛ جامعه دختران از سنت به سمت مدرن شدن حرکت می‌کند؛ فارغ از اینکه بخواهیم این کار را ستایش یا نکوهش کنیم باید بگوییم فیلم‌هایی شاخص در این دهه با نقش دختران ساخته شد.
«چشمهايم براي تو » به کارگردانی خسرو شجاعی در سال ۱۳۷۱ ساخته می‌شود. در این فیلم «علي و مرجان دو دانشجو هستند كه قرار است با يكديگر ازدواج كنند. مرجان ناگهان پي مي‌برد كه در آستانه مرگ قرار دارد. پذيرفتن اين واقعيت آن هم در آستانه يك زندگي جديد براي او سخت و دشوار است. در نهايت مرجان با اهداء چشمان خود به يك دختر نابينا و كليه‌هايش به بيماران نيازمند خود را براي پذيرفتن واقعيت آماده مي‌كند».
«ماه عسل» به کارگردانی حجت‌الله سیفی در سال ۱۳۷۱ هم دوباره دختران را در نقشی ابزاری نشان می‌دهد که چندان معمول قصه‌های سال‌های اواسط این دهه نیست. داستان از این قرار است که «مهندس رادمنش پيرمردي تنها و ثروتمند، كه همسرش را در يك سانحه از دست داده است. دو فرزندش در خارج از كشور زندگي مي‌كنند. طبق پيش بيني پزشكان مرگ در انتظار رادمنش است. يكي از دوستان رادمنش به نام احمدي، با اطلاع از مرگ قريب الوقوع پيرمرد، دخترش پري را به عقد رادمنش در مي‌آورد تا پس از مرگ او ثروت و املاكش را تصاحب كند. رادمنش و همسر جوانش به شمال كشور مي‌روند و پس از مدتي حال رادمنش بهبود مي‌يابد. پري از اين وضع نگران است و ... »
تا سال ۷۷ آثاری مانند «همه دختران من»، «بی تو هرگز»، «افسانه دو خواهر»، «دت یعنی دختر»، «به خاطر هانیه»، «پری»، «دیدار»، «روزهای خوب زندگی»، «سلطان» و ... ساخته می‌شود که در میان آن‌ها «پری» نقش دختران را با موقعیت تازه نشان می‌دهد.
«پری» به کارگردانی داریوش مهرجویی ره زندگی یک دختر دانشجو می‌پردازد. قصه از این قرار است که: «پري دانشجوي ممتاز ادبيات و تئاتر كه از همه مزاياي زندگي يك دختر جوان برخوردار است با خواندن كتاب سبز كوچكي دچار تحولات فكري و حسي مي شود. كتاب سرگذشت سير و سلوك عارف گمنامي در قرن پنجم هجري است. پري پس از خواندن كتاب با آن كه خواهان مراتب معنوي بالاتري است از زندگي معمولي دل كنده شده و در وادي دردناك «طلب» سرگردان مي‌شود. كتاب به برادر بزرگش، «اسد» تعلق دارد. «اسد» چندي پيش در حادثه آتش سوزي كلبه‌اش در گذشته است. «داداشي» برادر ديگر، «پري» را از اين حالت قهر و طغيان نجات مي دهد و ...»
پس از آثاری که نام بردم و البته شاخص‌ترین آن‌ها که دختر نقشی متفاوت در آن دارد و خبر از موقعیت تازه او در سینمای ایران است به دو فیلم تأثیرگذار در این دهه می‌رسیم که در دو در سال ۱۳۷۷ ساخته می‌شوند. یکی از این فیلم‌ها را رسول صدرعاملی می‌سازند با نام «دختری با کفش‌های کتانی» و دیگری را علیرضا داوود نژاد با نام «مصائب شیرین».

همه دختران من
خلاصه داستان: اسفنديار روييني كه صاحب شش فرزند دختر است انتظار فرزند هفتم را مي كشد، اما فرزند هفتم نيز دختر است. اسفنديار پس از آن كه از دريافت مساعده از اداره اش نااميد مي شود به شركت مهندسان مشاور مراجعه مي كند كه در آن جا در ازاي بهره ي ماهانه سرمايه گذاري كرده است. مهندس فروغ تقاضا مي كند كه با سودابه، دختر بزرگ اسفنديار، ازدواج كند و در ازاي آن يك واحد مسكوني با قيمتي مناسب به اسفنديار و خانواده اش واگذار كند. سودابه كه به عقد كارمند جواني به نام علي درآمده تصميم پدر را نمي پذيرد. اسفنديار قصد دارد خانه ي مسكوني اش را كه در محله ي پر رفت و آمد است بفروشد تا خانه ي جديدي بخرد، اما موفق نمي شود. سودابه و علي به خانه ي مهندس مي روند و در آنجا متوجه مي شوند كه مهندس از سه روز قبل خانه اش را ترك كرده است. آنها به محل كار مهندس مي روند و با انبوه طلبكارها روبرو مي شوند. علي به دوستانش در دادستاني مراجعه مي كند و اسفنديار و خانواده اش نيز كه از موضوع با خبر شده اند به فرودگاه مي روند و مهندس را كه با چهره ي مبدل قصد فرار دارد دستگير مي كنند.
بي تو هرگز( ۱۳۷۲)
خلاصه داستان : رضا براي تدارك مراسم شب عروسي خود با مريم مشكل مالي دارد. او به پيشنهاد پسرخاله اش ناصر براي تهيه ي پول مورد نياز به خريد و فروش اجناس روسي مشغول مي شود. دو نفر كيف پولي را كه ربوده اند داخل اتومبيل آنها جا مي دهند، اما موقع پس گرفتن كيف رضا و ناصر آن دو را مضروب مي كنند. رضا كيف را به صاحبش كه مهندس يك شركت است تحويل مي دهد و در شركت او مشغول به كار مي شود. شبي دزدان كيف به رضا حمله مي كنند و پس از مجروح كردن او در خانه رهايش مي كنند تا در آتش بسوزد. پزشك ميزان سوختگي چهره ي رضا را شديد تشخيص مي دهد. او كه از اين حادثه ضربه ي روحي خورده از روبرو شدن با نامزدش خودداري مي كند و منزوي مي شود. مريم و اعضاي خانواده اش به ملاقات او مي روند و رضا به اصرار چهره اش را به او نشان مي دهد. مريم از هوش مي رود. رضا توسط بهمن، پسر مهندس، دزدان را شناسايي مي كند و با آنها درگير مي شود. آنها توسط پليس دستگير مي شوند و رضا پس از معالجه نزد مريم باز مي گردد.

افسانه دو خواهر( ۱۳۷۳)
خلاصه داستان : «ماهرخك» و «گلابتون» دو خواهر هستند. آنها ضمن فرار از يك عروسي اجباري وارد جنگل مي شوند و در جستجوي جواني بر مي آيند كه مي تواند نجاتشان دهد. اما پيش از آنكه جوان را پيدا كنند، در دام يك شكارچي پير و مكاري مي افتند كه قصد دارد آنها را شكار كند. براي رهايي از اين دام هر يك از آنها بايد به خاطر ديگري از خود بگذرد...
دت يعني دختر( ۱۳۷۲)
خلاصه داستان : شوان در يك مجتمع كارگري مسئول تهيه ي آذوقه و نگهبان وسايل زندگي كارگران است. بلوط خواهر شوان دچار بهت زدگي مي شود و پدر شوان براي مداواي دخترش او را به شهر مي برد و به هر دري مي زند؛ اما سرانجام بي آنكه نتيجه اي گرفته باشد دختر را به روستاي محل سكونتش باز مي گرداند.
به خاطر هانيه( ۱۳۷۳)
خلاصه داستان : ناخدا علو با چهارده مرد ديگر براي صيد به دريا مي روند ولي همه به جز ناخدا صيد دريا مي شوند و مردم ناخدا را مسبب مرگ عزيزانشان مي دانند و به او و خانواده اش حمله مي كنند و در اين بين دختر خردسال ناخدا هانيه فلج مي شود،‌ ناخدا و خانواده اش تنگك را ترك مي كنند و به بوشهر مي روند. ناخدا علو نذر كرده كه شب دهم محرم تا صبح دمام بزند تا هانيه شفا يابد اما مرگ امانش نمي دهد. پس از ناخدا پسر او تصميم مي گيرد تا نذر پدر را ادامه دهد تا شفاي خواهر را بگيرد اما براي دمام زدن مشكل پيدا مي كند. او در محرم مأمور مي شود به تنگك برود و گهواره مراسم محرم را به بوشهر بياورد. اما در تنگك خبر آمدن ناخدا علو به همه مي رسد و اين بچه ها براي انتقام دست بكار مي شوند و بشيرو را آزار مي دهند اما او با شهامت بسيار گهواره را به مقصد مي رساند.او كه به فكر دمام زدن تا صبح است، اتفاقي در انبار زائر خذر كه وسائل محرم در آنجا نگهداري مي شود زنداني مي شود و بدين ترتيب موفق مي شود كه به دمام دست يابد و تا صبحدم دمام بزند و بدين ترتيب نذرش را ادا مي كند.
پري( ۱۳۷۳)
خلاصه داستان : «پري» دانشجوي ممتاز ادبيات و تئاتر كه از همه مزاياي زندگي يك دختر جوان برخوردار است با خواندن كتاب سبز كوچكي دچار تحولات فكري و حسي مي شود. كتاب سرگذشت سير و سلوك عارف گمنامي در قرن پنجم هجري است. پري پس از خواندن كتاب با آن كه خواهان مراتب معنوي بالاتري است از زندگي معمولي دل كنده شده و در وادي دردناك «طلب» سرگردان مي شود. كتاب به برادر بزرگش، «اسد» تعلق دارد. «اسد» چندي پيش در حادثه آتش سوزي كلبه اش در گذشته است. «داداشي» برادر ديگر، «پري» را از اين حالت قهر و طغيان نجات مي دهد.

ديدار( ۱۳۷۳)
خلاصه داستان: دوربين ژانت پطروسي، دختر دانشجوي عكاسي، هنگام عكس گرفتن از گل ها و گل فروشي ها در بازار به سرقت مي رود، امير ـ جواني كه به همراه پدرش باغ گل دارند و گل هايشان را در‌ آن بازار مي فروشند ـ دزد را تعقيب مي كند و دوربين ژانت را پس مي گيرد. امير به بهانه گرفتن عكس هاي چاپ شده خود و پدرش كه توسط ژانت گرفته شده اند، به سراغ اين دختر مسيحي مي رود. با جدي شدن رابطه، امير از ژانت تقاضاي ازدواج مي كند، ولي ژانت تقاضاي اين پسر مسلمان را نمي پذيرد؛ ضمن اين كه پدر و مادر او نيز با اين وصلت مخالفند. ماتيوس، برادر ژانت، به عنوان سرباز به جبهه مي رود و اندكي بعد امير نيز عازم جبهه مي شود. ژانت كه حالا به عنوان تنها فرزند خانه در مركز توجه است، در يك بمباران هوايي پدر و مادرش را از دست مي دهد، و به همراه ماتيوس كه از جبهه برگشته، به شمال كشور نزد خانواده خواهر بزرگترشان مي رود. ماتيوس كه روحيه حساسي دارد و از مرگ والدينش از نظر روحي به شدت آسيب ديده، به بهداري ارتش منتقل مي شود. ژانت در تنهايي سخت خانه خواهر، به امير نامه مي نويسد و موافقت خود را براي ازدواج اعلام مي كند. امير به سرعت مرخصي مي گيرد و براي برگزاري مراسم به تهران مي آيد. پس از ازدواج، به رغم مخالفت خواهر بزرگتر ژانت و همسرش، امير به جبهه برمي گردد و اسير مي شود. تا هشت سال بعد كه امير بازمي گردد، ژانت ـ كه حالا گلاب خانم صدايش مي زنند ـ پسر نوجواني دارد و با وسعت دادن به گل فروشي كوچكشان، به صادرات گل نيز پرداخته است. سرانجام با بازگشت آزادگان به وطن، امير نيز به خانه برمي گردد و ژانت كه با فرزندش به استقبال او رفته، پس از سال ها دوربين به دست مي گيرد و از پدر و پسر در كنار يكديگر عكس مي گيرد.
روزهاي خوب زندگي( ۱۳۷۳)
خلاصه داستان : «شكوه» دختر يتيمي است كه از دربدري به تنگ آمده است. زن متمولي از او مي‌خواهد تا با پسر جوانش ازدواج كند. «شكوه» بي آنكه تمايلي داشته باشد به عقد عليرضا پسر آن زن در مي‌آيد. «شكوه» در واقع وظيفه دارد تا روزهاي آخر زندگي عليرضا را كه به بيماري سرطان مبتلا است، دلپذير و پر اميد كند. در شب عروسي عليرضا بر اثر سردرد شديدي راهي بيمارستان مي‌شود و در آنجا وقتي پي مي‌برد كه به سرطان مبتلا شده است، از فرط نوميدي، «شكوه» و خانه را ترك مي‌كند و به خانه استادش مي رود. مادر از «شكوه» مي‌خواهد كاري كند تا «عليرضا» به خانه برگردد. شكوه با كمك استاد، عليرضا، را تشويق مي‌كند تا آهنگ ناتمامش را تمام كند و...
سلطان( ۱۳۷۵)
خلاصه داستان : آقاي باهري در آخرين لحظات زندگي پانصد متر از زمين خانه خود را به آقاي سلماسي سرايدارش مي بخشد. جهان مهر و جهانگير، پسران آقاي باهري برگه واگذاري پانصد متر زمين را به مريم دختر آقاي سلماسي مي دهند، اما يك جيب بر به نام سلطان وقتي مريم از ترمينال به خانه مي آمده مدارك را از او مي زند و براي برگرداندن سندها مقدار زيادي پول مطالبه مي كند كه پسران آقاي باهري حاضر به پرداخت اين نيستند و مي خواهند با ترساندن سلطان مدارك را از او پس بگيرند. اما سلطان مدارك را به مريم مي دهد و از او مي خواهد كه از حق خودش دفاع كند و نگذارد پسر آقاي باهري سهم او را به برج سازان تهران دهد. از طرفي جهانگير بي خبر از اينكه سلطان مدارك را به مريم سلماسي داده است با چند تن از برج سازان و واسطه هاي خريدار زمين با سلطان درگير مي شوند و سلطان هم با نارنجكي كه از دوست شهيدش به جا مانده به استقبال آن ها مي رود.

دختري با كفشهاي كتاني( ۱۳۷۷)
خلاصه داستان : آيدين و تدائي كه در پارك با هم آشنا شده بودند در حين گردش در پارك توسط مأمورين نيروي انتظامي متوقف شده و به كلانتري برده مي شوند. با تشكيل پرونده و تا برگشت آن از دادسرا آيدين در كلانتري مانده و تدائي نيز براي تحقيقات به پزشكي قانوني منتقل مي شود او پس از بازگشت از پزشكي قانوني و نداشتن مورد و مسئله خاص توسط پدر و مادرش بازخواست شده و رفت و آمدهاي وي كنترل مي شود. تدائي از رفتن به مدرسه خودداري كرده و تصميم به فرار مي گيرد. تدائي كه در ابتدا قصد بازگشت به خانه را نداشت با گردش در سطح شهر و مخاطرات و مشكلات فراوان پشيمان شده و با سفارش آيدين به خانه بازمي گردد.

عروس آتش( ۱۳۷۸)
خلاصه داستان : احلام، دختري كه از كودكي زادگاهش را ترك كرده و به شهر آمده، اكنون سال آخر پزشكي را در دانشگاه سپري مي كند. او كه به حكم قوانين عشيره اش بايد به همسري پسرعمويش فرحان درآيد، عاشق استادش ـ دكتر پرويز ـ است و استاد نيز دل در گرو عشق او دارد. احلام گرچه تفكر عشيره اي را مقدس و غيرقابل انكار مي شمارد، نمي خواهد با پسرعموي ماهيگير و بي سوادش كه به قاچاق كالا مشغول است ازدواج كند. او كه از دو سالگي پس از مرگ پدر همراه مادرش به شهر آمده تصميم مي گيرد براي صحبت كردن در اين مورد به زادگاهش برود. احلام و فرحان كه تاكنون همديگر را نديده اند يكديگر را مي بينند و احلام طي گفتگويي صريح با فرحان به او مي گويد كه قادر نيست در شرايطي كه كس ديگري را دوست دارد، همسر او شود. فرحان كه از گفتگوي احلام سخت رنجيده، همچنان احلام را نامزد خود مي داند و در صورت عدم تمكين، حكم قتل او را براساس سنتي ديرينه در قبيله اش، تكليف خود مي داند. احلام همچنين با «خاله هاشميه» صحبت مي كند و او را متقاعد مي كند كه اين سنت قديمي در دوران حاضر ديگر معنايي ندارد. خاله به حمايت از او برمي خيزد ولي خانواده فرحان در ازدواج او با فرحان مصر هستند. دكتر پرويز با كمك يك وكيل تلاش مي كند تا راهي براي اين معضل پيدا كند ولي با موجي از مخالفت ها روبرو مي شود. فشارهاي عشيره باعث مي شود تا احلام به اجبار با ازدواج موافقت كند. در شب عروسي آن دو، خاله با كارد فرحان را از پاي درمي آورد و احلام نيز در آتشي كه خود در اتاق حجله اش برافروخته، مي سوزد.

دستهاي آلوده( ۱۳۷۸)
خلاصه داستان : ديبا، كه طراح سفره عقد و تزيين مجلس عروسي است به همراه سيامك، فيلمبردار مجالس جشن كه پيش از اين با هم، عشقي بي فرجام داشتند، در تدارك ارائه خدمات به مجلس عروسي فرانك پورمند و هوشنگ قندآبادي يك زوج جوان ثروتمند هستند. نادر و رويا كه در شرايطي ناخواسته و دور از رضايت پدر و مادر به عقد يكديگر درآمده اند و به همين دليل از خانواده جدا افتاده اند به سيامك و ديبا مي پيوندند. گروه چهار نفره به قصد سرقت و با ظاهري جعلي به مجلس جشن مي روند و در يك فرصت مناسب با استفاده از يك اسلحه قلابي طلا و جواهراتي را كه خانواده عروس و داماد به آنها هديه داده اند مي ربايند. سيامك، كيف حاوي جواهرات را به نسرين، دختري كه قصد دارد با او ازدواج كند به امانت مي دهد اما مردي به نام ناصر خلاف كه از اين سرقت آگاه شده مزاحمت هايي را براي سيامك به وجود مي آورد. او كه در واقع از طرف پدر نسرين، مأمور تحقيق درباره داماد آينده وي است، وقتي از همكاري سيامك با خودش در مورد تقسيم جواهرات سرقت شده نااميد مي شود ماجرا را به پدر نسرين بازگو مي كند. گروه سارقان از سيامك خواهان سهم خود هستند و نسرين حاضر مي شود كيف حامل جواهرات را در شركتي كه در آنجا كار مي كند به آنها بدهد. زماني كه نسرين كيف جواهرات را به ديبا مي دهد، ناصر خلاف كه همواره در تعقيب آنهاست سر مي رسد و طي يك درگيري با نادر با كارد او را از پا درمي آورد. ديبا كيف جواهرات را برمي دارد و زماني كه مي خواهد با اتومبيلش از معركه بگريزد، ناصر سوار اتومبيل او مي شود و تلاش مي كند با ديبا در تقسيم جواهرات شريك شود. سيامك خود را به شركت نسرين مي رساند و با كمك او جسد بي جان نادر را به بيمارستان مي رسانند. رويا نيز كه از ماجرا آگاه شده به بيمارستان مي آيد، اما لحظاتي بعد نادر مي ميرد. سيامك پنهاني از بيمارستان خارج مي شود و به خانه اش كه ديبا و ناصر در آنجا هستند مي رود و با ناصر درگير مي شود. در حالي كه پليس خانه را محاصره كرده، ناصر با كيف جواهرات قصد فرار دارد اما گلوله اي كه از سوي پليس به پاي او اصابت مي كند او را مجبور مي كند تا كيف جواهرات را در حياط خانه رها كند. ديبا به سيامك توصيه مي كند كه بدون او فرار كند، زيرا او ديگر انگيزه اي براي فرار ندارد و مدتي بعد وقتي در گورستان، رويا، نسرين و پدرش بر مزار نادر گرد آمده اند، سيامك خودش را به آنها مي رساند و لحظه اي بعد پليس هم سرمي رسد. سيامك قبل از تسليم شدن به پليس، از نسرين قول مي گيرد تا پايان دوران محكوميتش همچنان منتظر او بماند.

اعتراض( ۱۳۷۸)
خلاصه داستان : اميرعلي كه شريفه، نامزد برادرش رضا، را به دليل رابطه نامشروعش با مردي به نام احمد به قتل رسانده، پس از دوازده سال از زندان آزاد مي شود. پيش از آزادي، هم سلولي اش محسن دربندي، انگشتري به او مي دهد و به او سفارش مي كند پس از گرفتن طلب او از مردي بيرون از زندان، از زني به نام مجدي حمايت كند و سر و ساماني به زندگي او بدهد. بيرون از زندان، مادر او كه حالا نابينا شده به همراه برادران و خواهران اميرعلي و شوهرخواهرش به استقبال او مي آيند و اميرعلي درمي يابد كه در غياب او پدرش از فراغ او مرده و يوسف، يكي ديگر از برادرهايش، در يك آسايشگاه رواني بستري است. يوسف در جران تظاهرات دانشجويي بر اثر ضرباتي كه به سرش وارد آمده دچار اختلال رواني شده است. رضا، برادر آزادشده اش را به يك پيتزافروشي در شمال شهر كه محل كار اوست مي برد. رضا عاشق دختر پولداري به نام لادن است كه به اتفاق دوستانش از مشتريان دائمي پيتزافروشي است، و از طرفي تلاش مي كند به ناراحتي هاي رواني دوست معتادش قاسم پايان دهد. اميرعلي به زودي مجدي را پيدا مي كند و در حالي كه تصور مي كرده مجدي همسر محسن است، درمي يابد كه او زني بيوه و در واقع خواهر هم سلولي اش است كه با دختر كوچكش عاطفه زندگي مي كند. اميرعلي دلباخته مجدي مي شود و در ملاقاتي در زندان با محسن از او اجازه عروسي با خواهرش را مي خواهد و محسن نيز مي پذيرد. از سويي رضا به لادن مي گويد كه به خاطر اختلاف طبقاتي ميان خانواده آن دو، ازدواجشان غيرممكن است و بهتر است از يكديگر جدا شوند. لادن با ناراحتي مي پذيرد. يك شب رضا كه طبق معمول براي يكي از خانه ها پيتزا برده، متوجه حضور دوستان لدن در ميهماني اي كه در آن خانه برپاست مي شود و سپس خود لادن را نيز مي بيند. رضا با ناراحتي به پيتزافروشي برمي گردد و مدتي بعد دوستان لادن نيز به پيتزافروشي مي آيند و به او مي گويند كه امشب عقدكنان لادن است ولي هنوز عاقد نيامده است. اميرعلي كه موفق شده طلب محسن را بگيرد، در راه بازگشت با احمد، فاسق نامزد سابق برادرش، روبرو مي شود و احمد او را با ضربه هاي متعدد چاقو مي كشد در حالي كه اميرعلي در خيابان و زير باران شديد آخرين نفس ها را مي كشد، لادن به پيتزافروشي كه دوستانش در آن جمع شده اند، نزد رضا بازمي گردد.

سام و نرگس( ۱۳۷۹)
خلاصه داستان : سام و عبد و اميد با هم رفقاي صميمي هستند. با گذشت زمان سام به نرگس، خواهر عبد علاقه مند مي شود. عبد كه قهرمان ورزشي مي شود از سام چاقويي را به عنوان هديه دريافت مي كند و وقتي با چاقو ژست مي گيرد سام از او عكس مي گيرد. بعد از مدتي مشخص مي شود كه اميد هم به نرگس علاقه مند شده، به همين دليل براي انتقام از سام ماجراي علاقه مندي او را به نرگس، براي عبد تعريف مي كند. عبد عصباني به ديدار سام مي رود. و آن جا به جاي سام، خود را با چاقو مجروح مي كند كه منجر به فوت او مي شود. سام در اين ميان قاتل شناخته مي شود و حكم اعدام او صادر مي شود. اما روز عروسي اميد و نرگس، با ديدن عكس عبد، واقعيت مشخص شده و پدر نرگس روز اعدام سام، او را مي بخشد.

آواز قو( ۱۳۷۹)
خلاصه داستان : پيمان فدايي، ناراضي از تصميم پدرش براي فرستادن او به خارج از كشور، مجلس جشني را كه برايش برپا كرده اند. ترك كرده و به سراغ دختر مورد علاقه اش پرستو آرين مي رود. پيمان عليرغم مخالفت پدر پرستو، او را سوار اتومبيلش مي كند، اما در يكي از پست هاي خياباني نيروي انتظامي آن ها دستگير مي شوند در حاليكه سرگرد فتاح حيدري اعتقادي به جلب و دستگيري آن ها ندارد. درگيري پيمان و يكي از مأموران پاسگاه هنگام پر كردن ورقه تعهد، اوضاع را وخيم تر كرده و پيمان به جرم مضروب كردن پليس، زنداني مي شود. در مدت حبس، يكي از زندانيان او را به فرار از كشور ترغيب مي كند. پيمان در فرصتي مناسب از دست مأموران مي گريزد و با تماس با شماره تلفني كه از زنداني هم بندش گرفته بود، امكان خروج از كشور را براي خود و پرستو فراهم مي كند. در مرز ايران و تركيه جعلي بودن پاسپورت پيمان لو رفته و ماجرا به گروگان گيري خونين معجز مي شود. سرگرد فتاح تمام تلاش خود را براي ختم اين قائله بكار مي گيرد اما موفق نمي شود سرانجام سر مرز ايران و تركيه تيرباران مي شود.

ادامه دارد ...
کد خبر: 49847
Share/Save/Bookmark