بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
نگاهی بر بهاریه های شعر فارسی؛
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
نوروز به جهت آنکه ریشه در باورداشت های ایرانی دارد از دیرباز مورد توجه شاعران ایران زمین بوده است.
 
تاريخ : دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۳۱
ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیه» در مورد پیدایش نوروز نوشته است که برخی از علمای ایران می‌گویند سبب اینکه این روز را نوروز می‌نامند این است که چون جمشید به پادشاهی رسید دین خود را تجدید کرد و چون این کار خیلی بزرگ به نظر آمد و آن روز، روز تازه‌ای بود جمشید عید گرفت اگر چه پیش از این هم نوروز بزرگ و معظم بود. برخی دیگر از ایرانیان گویند که جمشید زیاد در شهرها گردش نمود و چون خواست به آذربایجان داخل شود بر سریری از زر نشست و مردم او را بر دوش خود می‌بردند و چون آفتاب بر آن تخت بتابید و مردم آن را دیدند این روز را عید گرفتند و در این روز رسم است که مردمان به یکدیگر هدیه می‌فرستند.

شاید به دلیل کثرت همین باورداشت ها، ایرانیان تازگی طبیعت را با جشم نوروز همراه می دانند و شاعران نیز با آن همگام شده اند، خوب است تا به این بهانه تعدادی از بهاریه های شعر فارسی را باز بخوانیم؛

رودکی شاعر نخستین و پدر بینادل شعر فارسی آورده است؛
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
با صد هزار زينت و آرايش عجيب
شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود
گيتي بديل يافت شباب از پي مشيب
چرخ بزرگوار يكي لشگري بكرد
لشگرش ابر تيره و باد صبا نقيب
نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب
آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كثيب
خورشيد ز ابر تيره دهد روي گاه گاه
چونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب
يك چند روزگار جهان دردمند بود
به شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب
باران مشك بوي بباريد نو بنو
وز برف بركشيد يكي حله قصيب
گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت
هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب
لاله ميان كشت درخشد همي ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب
بلبل همي بخواند در شاخسار بيد
سار از درخت سرو مر او را شده مجيب
صلصل بسر و بن بر با نغمه كهن
بلبل به شاخ گل بر بالحنك غريب
اكنون خوريد باده و اكنون زييد شاد
كه اكنون برد نصيب حبيب از بر حبيب

عنصری شاعر دربار سلطان محمود غزنوی سروده است:
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود
روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود
چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز
گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود
افسر سيمين فرو گيرد ز سر كوه بلند
بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود

و یا حافظ در اشعار بسیاری به بهار و تازگی طبیعت پرداخته است و شاید هم از این روست که برای تفأل به سراغ دیوانش می روند و فال نوروز و سال نو می گیرند؛
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

و غزلی دیگر از دیوان خواجه شیراز؛
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد
كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش
كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
زفكر تفرقه باز آن تاشوي مجموع
به حكم آنكه جو شد اهرمن، سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد
چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد
چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد
زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ
مگر زمستي زهد ريا به هوش آمد

سعدی نیز که دیوان وی مملو از رنگای شاد و شیرین و پر بزم است به بهار نگاهی دیگر داشته و زیبایی آن را در شعر خود جاری ساخته و به زبان دیگر بهاری نموده است؛
برآمد باد صبح و بوي نوروز
به کام دوستان و بخت پيروز
مبارک بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرمست اي گل کجايي
که بيني بلبلان را ناله و سوز
جهان بي ما بسي بودست و باشد
برادر جز نکونامي ميندوز
نکويي کن که دولت بيني از بخت
مبر فرمان بدگوي بدآموز
منه دل بر سراي عمر سعدي
که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز
دريغا عيش اگر مرگش نبودي
دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز

هوشنگ ابتهاج از شاعران معاصر شعر فارسی نیز در سروده ای زیبا بهار را چنین وصف می کند؛
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم
به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم
نسیم عطر گردان بوی خون عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم
شرار ارغوان واخیز خون نازنینان است
سمندر وار جان ها بر سر این شعله بنشانیم
جمال سرخ گل در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان کز مژده ی صبحش بخندانیم
گلی کز خنده اش گیتی بهشت عدن خواهد شد
ز رنگ و بوی او رمزی به گوش دل فروخوانیم
سحر کز باغ پیروزی نسیم آرزو خیزد
چه پرچم های گلگون کاندر آن شادی برقصانیم
به دست رنج هر ناممکنی ممکن شود آری
بیا تا حلقه ی اقبال محرومان بجنبانیم
الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب
که ما کشتی درین توفان به سودای تو می رانیم
دلا در یال آن گلگون گردن تاز چنگ انداز
مبادا کز نشیب این شب سنگین فرومانیم
شقایق خوش رهی در پرده ی خون می زند ، سایه
چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم

و سلمان هراتی که شعر خود را با دعای «حول حالنا» شروع می کند و می گوید:
عيد، «حول حالنا» است
كه واجب است بفهميم
عيد، شوقي است
كه پدرم را به مزرعه مي خواند
عيد، تن پوش كهنه باباست
كه مادر
آن را به قد من كوك مي زند
و من آن قدر بزرگ مي شوم
كه در پيراهن مي گنجم
عيد، تقاضاي سبز شدن است
يا مقلب القلوب!
کد خبر: 70206
Share/Save/Bookmark