نوشته سيدرضا صائمي درباره آخرين ساخته مسعود اطيابي" ؛
«صبح روز هفتم»، تقابل تقدير و تدبير
 
تاريخ : شنبه ۶ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۴۱
"صبح روز هفتم" در بستر روايتي ساده و مدرن از يك چالش فلسفي- ايدئولوژيك كهنه سخن مي گويد و تقابل تقدير و تدبير را در مناسبات زندگي روزمره به تصوير مي كشد. روايتي كه البته واجد يك عقبه ايدولوژريك و مذهبي است و حتي مستقيم مي توان آن را به كلامي از پيامبر اسلام (ص) نسبت داد كه دو روز يك مومن مثل هم نيست( يا نبايد باشد) .

تجربه گرايي و آزمودن توان هنري خويش در انواع ژانرهاي سينمايي در كنار عناصر اجتماعي و فرامتني ماجرا ، گاه به يك وسوسه حرفه اي در سينما بدل مي شود كه محصول آن فيلمسازي در انواع گونه هاي سينمايي است. برخي مواقع نيز اين تجربه گرايي تا حد پراكنده كاري و از اين شاخه به آن شاخه پريدن تنزل مي يابد. مقصود ما از اين سخن در اينجا مطلقا شخص مسعود اطبابي نيست كه اين ماجرا خود يك جريان سينمايي است. بازي با زمان و تاويل مفاهيم ديني و اعتقادي در بستر آن به واسطه رواج و مدگرايي سينماي معناگرا، مسعود اطيابي را به ساخت فيلمي در چنين فضاي ترغيب مي كند تا او از "خروس جنگي" به "صبح روز هفتم" برسد. فاصله بين كمدي سازي تا معناگرايي و زمان گرايي را مي توان با مقدمه اي كه در ابتداي اين ياداشت آمد در تحليلي مستقل مورد بررسي قرار داد.

"صبح روز هفتم" فيلمي است كه بايد آن را گرته برداري از نسخه هاي خارجي آن مثل "درخشش ابدي يك ذهن بي آلايش"(ميشل گوندري) و "آشنا پنداري" (توني اسكات) دانست. "صبح روز هفتم" در بستر روايتي ساده و مدرن از يك چالش فلسفي- ايدئولوژيك كهنه سخن مي گويد و تقابل تقدير و تدبير را در مناسبات زندگي روزمره به تصوير مي كشد. روايتي كه البته واجد يك عقبه ايدئولوژيك و مذهبي است و حتي مستقيم مي توان آن را به كلامي از پيامبر اسلام (ص) نسبت داد كه دو روز يك مومن مثل هم نيست( يا نبايد باشد). اما گزاره اخلاقي داستان و اينكه مي خواهد مخاطب را متنبه سازد كه نبايد امروزمان مثل ديروز باشد درتكرار سكانس هاي مشابه و كشدار خاصيت خود را از دست مي دهد و فيلم را به روايتي متظاهرانه از پيام اخلاقي اش سوق مي دهد. اينجا دقيقا همان نقطه اي است كه فرم به اندازه خود محتوا و چه بسا بيش از آن اهميت مي يابد. بدين معني كه اگر زبان روايت با جان معنا در تناسبي هارمونيك قرار نگيرد و درساحتي زيباشناسانه صورت بندي نشود آنگاه كلام از معنا باز مي ماند و در بيان مقصود خويش الكن مي شود.اين همان ضعفي است كه "صبح روز هفتم" از آن رنج مي برد.اساسا فيلم قصه خاصي ندارد و بيشتر به تاكيد بر مفاهيمي تكيه مي كند كه موتيف وار مثل تكرار روزها براي قهرمان داستان به مخاطب القاء مي شود. به عبارت ديگر "صبح روز هفتم" قصه توقف زمان و ايستايي انسان در تقديري است كه از پيش براي او رقم خورده است. اين گزاره اخلاقي يا فكت فلسفي البته در بسياري از فيلمهاي ما بازنمايي شده است اما بدون اينكه به شكل گرايي در فرم تكيه كند يا با نمايش اين حقيقت در واقعيت بيروني خود به روايت اين معنا مبادرت بورزد. در واقع پيرنگ مضموني فيلم را بايد همان دعواي تاريخي فيلسوفان و عرفا بر سر جبر و اختيار داست كه يكي تدبير و يكي تقدير را معيار سرنوشت آدمي قرار مي دهد.اين تضاد البته خود واجد موقعيتي دراماتيك است كه وضعيتي پارادوكسيكال را براي قهرمان قصه فراهم مي كند تا كيفيت رويارويي وي با اين حقيقت، دستمايه تعريف قصه شود.

"صبح روز هفتم" در تعيين سوژه خود نيز بلاتكليف به نظر مي رسد و معلوم نيست قرار است به طرح يك موضوع فلسفي و الهياتي بپردازد يا در بستر آن قصد دارد يك فيلم اجتماعي و خانوادگي روايت شود.اين تضاد يكدستي اثر را از حيث طرح مساله و زاويه پردازي درام مخدوش ساخته و به نوعي سردرگمي هستي شناختي دامن مي زند.ضمن اينكه يك تناقض اخلاقي– فلسفي نيزدرتبين سوژه به چشم مي خورد بدين معني كه گويي فيلم قصد دارد نوعي تقديرگرايي ديني را نشان دهد و اينكه آدمي در چنبره تقدير زيست مي كند و از آن گريزي نيست. هرچند كه اين خود يك تفسيرفلسفي از اين ماجراست و تماما نمي تواند بازتاب يك تبيين ديني تلقي شود. به نظر مي رسد پيچيدگي درونمايه فلسفي قصه دامن خود اثر را هم گرفته است و فيلم موفق نشده خود را از اين تناقض و دوگانگي نجات دهد. اما اگر قرار است حكم بر تقديرگرايي باشدپس ديگر هيج مزمتي بر قهرمان داستان نيست كه راه خلاف پيش گرفته است و دزدي مي كند. قهرمان داستان(شهرام حقيقت دوست) پس از درك ماجرا تلاش مي كند كه با پيش آگاهي و پيش بيني ماجرا دست به تغييراتي در فرايند اتفاقات بزند و با تكيه بر اراده خويش سعي مي كند تا از ساحت تقدير بگريزد اما در نهايت متوجه مي شود كه تدبير او راه تقدير را عوض نمي كند. در واقع فيلم قصه اي را روايت مي كند كه رفتارشناسي قهرمان آن به نقض هستي شناسي فلسفه قصه منجر مي شود. اين رويكرد هستي شناختي با روانشناسي شخصيت اصلي داستان هم سازگاري ندارد و به نوعي نقض غرض محسوب مي شود. اگر آزادي در طبيعت وجود نداشته باشد ديگر آزادگي در تربيت معني ندارد و اگر همه چيز به دست تقدير رقم مي خورد ديگر چه فرقي مي كند كه كارگردان در پي اثبات و ابلاغ اين پيام اخلاقي به مخاطب باشد كه امروزمان نبايد مثل ديروز باشد. در اين صورت نه اراده اي معنا مي يابد و نه اصلا اين موقعيت مي تواند قهرماني داشته باشد. اگر اين هفت روز تكراري به معناي هفت مرحله آگاهي هم باشد با نتيجه اي كه در پايان اين سيرو سلوك حاصل مي شود در تضاد قرار مي گيرد و بديهي است آگاهي در بستر جبر، رهايي بخش نيست!به لحاظ فرمي نيز تناقضي در ژانر فيلم به چشم مي خورد تناقض ميان ساختار فلسفي قصه و تاويل هاي عارفانه از آن با فضاي كمدي و طنزي كه ايجاد مي شود. به نظر مي رسد كارگردان در گزينش زبان قصه خود دچار بلاتكليفي است. اين سردرگمي از يك سو برساخته تفسير پارادوكسيكال از هسته معنايي قصه است و از سوي ديگر ريشه در آشفتگي فرمي دارد. تضادي كه به لكنت و دو گانگي در زبان فيلم منجر شده و تكليف آنرا با فرم و مضمون قصه روشن نمي كند . حالا كه از تكرار و كليشه صحبت كرديم بد نيست كه به شهرام حقيقت دوست نيز اشاره اي بكنيم كه نقش آفريني هاي مكرر او در كاراكترهاي دزد و سارق به تصوير كليشه اي از او دامن مي زند و بد نيست كه او دست كم در اسارت در تقدير اين نقشها خود را نجات دهد.



سوره سینما-سيدرضا صائمي
کد خبر: 15839
Share/Save/Bookmark