تخصص زدایی و بی‌ثباتی مدیریتی میراثی برای میراث
باستان‌شناسی ایران پس از انقلاب اسلامی/4
تخصص زدایی و بی‌ثباتی مدیریتی میراثی برای میراث
تجربه دولت‌های مهرورزی نشان داد که هیچ متخصص و رویکرد تخصصی و مشی نظری (حتی شناخت اساسی) در رده‌های بالائی حاکمیت ایران (فرا‌تر از دولت مثلا در تشخیص مصلحت نظام یا مرکز مطالعات استراتژیک، صدا و سیما یا قوه قضاییه) در موضوع میراث فرهنگی و باستان‌شناسی وجود ندارد.
 
تاريخ : سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۰
عمران گاراژیان-باستان شناسی ایران پس از انقلاب اسلامی( بخش چهارم):پایگاه اجتماعی دولت‌های اصلاحات طبقه متوسط فرهنگی بود. ثبات در بخش‌های فرهنگی و خصوصا در میراث فرهنگی دولت دوم اصلاحات مشهود بود. چنانکه در بخش پیشین اشاره کردم، دولت دوم اصلاحات در مقایسه با دولت اول به رویکردهای اقتصادی- اجتماعی در حوزه فرهنگ روی آورده بود. چندین همایش (باستان‌شناسی) منطقه‌ای در راستای توجه به مناطق در شمال شرق، شمال غرب، جنوب شرق و غرب ایران برگزار شد. و البته در همین دولت دوم اصلاحات باستان‌شناسی به سوی فعالیت‌های نجات بخشی سوق داده شده بود که در ادامه در مورد آن بحث می‌کنم. 

برخلاف دولت‌های اصلاحات پایگاه اجتماعی دولت نهم، طبقه متوسط فرهنگی نبود! توده‌ای از اجتماع ایران بود که به عدالت دل خوش کرده بودند؛ زبان ساده را می‌فهمیدند. در خوش بینانه‌ترین حالت این طیف از بین انبوده رویکردهای متکثر با طیفی از آزادی گرایانه و دست پاکی اقتصادی، صداقت و فرهنگ گرایی، تقویت جامعه مدنی با پایگاه دولت اصلاحات و رویکردهای توسعه گرایانه که ریشه در دولت سازندگی داشت و با‌‌ همان عاملان به صحنه آمده بود. دست به انتخاب سومی زدند: به معیشت و عدالت، به شعارهای پوپولیستی، به شبیه سازی شهید رجایی به رویکردهای تندروانه طبقه پایین و ایده ال‌هایی که در بهترین حالت آرزوهایی خُرد بودند، رای داده بودند. از دولتی که چنین پایگاه طبقاتی داشت، انتظار توجه به میراث فرهنگی و باستان‌شناسی نمی‌رفت. اما انتظار کینه توزی، تخصص زدائی و تبعید و اخراج از تهران هم قابل پیش بینی نبود. این واقعیتی است که هنوز هم‌شناختی دقیق از کم و کیف آن فعالیت‌ها وجود ندارد. موضوع نیازمند بررسی و پژوهش‌های بیشتری است! 

از حاکمیت ایران یعنی لایه‌های فرا‌تر از دولت، انتظار می‌رفت در زمینه سرمایه‌های فرهنگی و منابع فرهنگی برگشت ناپذیر (میراث فرهنگی به عنوان میراث بشری و اسلامی، فرا‌تر از منظری ملی و حتی منطقه گرایانه) حساستر عمل کند. و در مقابل خوانش‌های پوپولیستی از گذشته و میراث فرهنگی، رویکردی حداقل پدرخوانده طور، داشته باشد و با توصیه‌هایی تخصصی و از بالائی راه را بر تندروی‌ها سد کند. اما چنین نشد و این مهم به جایگاه، ساخت و بافت و برداشت‌های ناواقع گرایانه از این حوزه مربوط می‌شود. فرا‌تر از آن به نسبت انقلاب اسلامی با حوزهٔ میراث فرهنگی و باستان‌شناسی باز می‌گردد، که به اشاره در بخش نخست همین مجموعه بحث کردم. به زبان ساده، تجربه دولت‌های مهرورزی نشان داد که هیچ متخصص و رویکرد تخصصی و مشی نظری (حتی شناخت اساسی) در رده‌های بالائی حاکمیت ایران (فرا‌تر از دولت مثلا در تشخیص مصلحت نظام یا مرکز مطالعات استراتژیک، صدا و سیما یا قوه قضاییه) در موضوع میراث فرهنگی و باستان‌شناسی وجود ندارد. و این به خودی خود نتیجه‌ای بسیار مهم از هشت سالِ پر فراز و نشیب است که در ادامه به آن می‌پردازم. هشت سالی که احتمالا منابع و سرمایه‌های برگشت ناپذیر فرهنگی را در مقیاس گسترده بدون پژوهش و حفاظت در مقابل فرآیند توسعه واگذاشته بود. و این وانهادن آنگه صدمه‌های اساسی وارد می‌کند که در بین مردم جامعه ایران نیز از ارزش و اهمیت این منابع و سرمایه‌ها شناخت کافی و حداقلی نیست. 

پس از روی کار آمدن دولت نهم، طبق روال معمول تغییرات در سطوح بالائی بسیار سریع اتفاق افتاد. تغییرات فراگیر و چرخشی یکصد و هشتاد درجه‌ای در راه بود. با این وجود بخش‌های کار‌شناسی و اداری- دانشگاهی به اعتبار پیشینه و ثبات و ریشه‌های قوی در دولت دوم اصلاحات، با تاخیر، تغییرات را تجربه کردند. بدنه کار‌شناسی میراث فرهنگی با رویکردهای تخصصی در دولت دوم اصلاحات چنانکه در بخش پیشین اشاره کردم از تندبادهای مختلف مانند رویکردهای اقتصادی به جای رویکردهای فرهنگی، آبدیده شده بود. در این دوره پژوهشگاه، پایگاه‌های فرهنگی را در بخش‌های مختلف ایران فعال کرده بود و پروژه‌های بزرگ، پا گرفته بودند. پروژه‌های بزرگ و پایگاه‌های میراث فرهنگی فعالیت‌های متداوم و سالانه‌ای بود که روی آثار باستانی مهم در مناطق مختلف ایران کار می‌کردند. گرچه همچنان جای خالی تفکرات نظری و پژوهش‌های دانش بنیان در زمینه باستان‌شناسی در ایران چه در سازمان میراث فرهنگی و چه در دانشگاه‌ها خالی بود اما در دولت دوم اصلاحات واقعا زمینه‌هایی برای پی ریزی چنین رویکردهایی وجود داشت. این زمینه‌ها در دولت مهرورزی برباد فنا رفت. 

از‌‌ همان دولت دوم اصلاحات نظارت بر پروژه‌های توسعه‌ای گسترش یافته بود. این رویکردی با محوریت دولت دوم اصلاحات بود که طی بخش نامه‌هایی پروژه‌های نجات بخشی را پشتیبانی می‌کرد. و از این طریق جایگاه میراث فرهنگی و باستان‌شناسی در حاکمیت سیاسی ایران را تقویت کرده بود. اما این راهکار دولت دوم اصلاحات که تقریبا در دوسال نخست دولت مهرورزی با‌‌ همان شرایط ادامه پیدا کرد، چند مسئله اساسی داشت. اول از همه اینکه جایگاهی برای پژوهش‌های بنیادی و نظری قائل نبود و با رشد سرطانی پروژه‌های نجات بخشی و مرمتی، پایگاه علمی – فرهنگی میراث فرهنگی و باستان‌شناسی را در ایران تضعیف کرده بود. وآن را در حد، بخشی برای راهگشایی توسعه تقلیل داده بود. دوم اینکه به جای تقویت نیروهای بومی و فراگیر نمودن دانش‌ها و علوم در ارتباط با باستان‌شناسی، گویی مانند همه سال‌هایی که باستان‌شناسی و میراث فرهنگی در ایران بوده است، این رویکرد تخصصی به عنوان وارد شده‌ای پس از تجّدد، خودباوری نداشت! در نتیجه اکثر پروژه‌های نجات بخشی را با تابلو هیئت‌های مشترک انجام می‌داد (نمونه شاخص سد سیوند در استان فارس نزدیک پاسارگاد است). هیئت مشترک، اصطلاحی است که برای همکاری در زمینه‌های علمی- پژوهشی در میراث فرهنگی به کار گرفته می‌شد و در آن متخصصان خارجی اکثرا با جوانان ایرانی به طور مشترک فعالیت می‌کردند. این سیاست فرهنگی متناسب با دولت فرهنگ مدار با روابط سازنده با جهانیان در دولت دوم اصلاحات بود. حتی در‌‌ همان شرایط، امثال نویسنده که به تفکیک خارجی و داخلی قائل نبودند در اقلیت قرار می‌گرفتند. در اهمیت این سیاست همین بس که بهانه‌ای برای تغییرات سطوح میانی مدیران و بالائی کار‌شناسان یعنی پژوهشکده باستان‌شناسی در پژوهشگاه شد (در زمینه باستان‌شناسی و میراث فرهنگی این جایگزینی: آمدن اقای دکتر حسن فاضلی نشلی به جای دکتر مسعود آذرنوش به نظرم مبدائی برای فراگیر شدن مشی دولت مهرورزی در همه سطوح در میراث فرهنگی بود). با این حساب دولت نهم دو بخش داشت. نیمهاول یعنی تقریبا یک سال و نیم طول کشید تا جایگزینی‌ها انجام شود. نیمه دوم که سیاست‌ها و مشی‌های دولت اصلاحات بوسیله عاملانی جدید و با کیفیتی متفاوت از قبل به اجرا در می‌آمد. این کلیت موضوع و نگاهی بسیار از بالائی است که در ادامه بطور ریز در مورد آن تجزیه و تحلیل خواهم کرد. 

تخصص زدائی بطور کلی، پاردایم نظری دولت اول مهرورزی در میدان عمل بود اما در سطوح مختلف در اجرا در بخش‌های گوناگون با کم و کیف‌های متفاوتی اجرائی می‌شد. به عنوان نمونه جایگزینی طه هاشمی با سید محمد بهشتی در پژوهشگاه، قابل ذکر است. رئیس سابق سازمان میراث فرهنگی به عنوان سازمانی تخصصی که در تخصصی‌ترین بخش یعنی پژوهشگاه فعالیت می‌کرد؛ با کسی جایگزین شد که تقریبا هیچ آشنایی با بخش‌های تخصصی میراث فرهنگی نداشت. گرچه قبلا در دوره‌ای از دولت اصلاحات در بخش‌های حقوقی و پارلمانی فعالیت می‌کرد. و باز باور مدیر مربوطه (هاشمی) به این واقعیت با انتصاب باستان شناسانی که در دانشگاه سابقه کار داشتند و کمترین سابقه اجرائی در میراث فرهنگی نداشتند (منظورم دقیقا دکتر سید مهدی موسوی کوهپر در معاونت پژوهشی پژوهشگاه در دولت نهم است که بعد از هاشمی ریئس پژوهشگاه شد) تاییدی بر این مدعا است. پایه‌های تخصص زدائی بدون تردید با نمونه‌های بسیار در میراث فرهنگی از نیمه دوم دولت اول مهرورزی شکل گرفت و این در همه تاریخ میراث فرهنگی و باستان‌شناسی ایران بی‌نظیر بود. منظور من از تخصص زدائی روی کار آمدن مدیران سیاسی نیست، تکلیف آن گروه کاملا مشخص است و ریشه و پیشینه‌ای دیرینه در میراث فرهنگی و باستان‌شناسی ایران دارد. منظور دقیقا پُست‌هایی است که مدیریتی – کار‌شناسی هستند. یعنی مدیران سطوح میانی و پایینی که مدیریت در آن‌ها، نیازمند تخصص و تجربه اداری – اجرائی بطور توائمان است. نمونه بارز قابل ذکر ریاست موزه ملی ایران و سرگذشت آن در طول دولت اول مهرورزی است. اهمیت این موضوع در آن است که تداوم همین فرآیند به ارسال بخش‌های عمده‌ای از میراث فرهنگی به استان‌های فارس و اصفهان انجامید. رویدادی که نمونه‌هایی قابل مقایسه تنها در دولت‌های فخیمه قاجار دارد. و مثلا از نظر مقیاس و زیان‌های وارده، شاید بتوان با واگذاری انحصار حفاری‌های باستان‌شناسی در ایران به فرانسویان در دوره قاجار آن را محک زد.با تفاوت‌هایی از جمله اینکه آن واگذاری به کشوری خارجی بود و این تخریب، همه سرمایه‌ها و پایه‌های ساخته شده در داخل در طول چندین و چند ده سال را مشمول لطف و مهرورزی قرار داد. 

در میراث فرهنگی و باستان‌شناسی ایران، دولت نهم یا‌‌ همان دولت اول مهرورزی از یک الگو یا فرمول پیروی می‌کرد: ابتدا نیروهای خود را جایگزین کرده و دقیقا پس از همین مرحله، بی‌ثباتی را فراگیر نمود. به نظر می‌رسد این بی‌ثباتی نتیجه فعالیت نیروهای جایگزین خصوصا در راس سازمان میراث فرهنگی کشور شده بود. این بی‌ثباتی تا همین روز‌ها همچنان به عنوان میراث با میراث فرهنگی در همین سطوح بالائی همراه است. این در حالی است که میراث فرهنگی به تناسب حوزه تخصصی فعالیت‌هایش یعنی منابع برگشت ناپذیر فرهنگی، به ثبات مدیریت نیازمند است. ثبات مدیر – کار‌شناسان حرفه‌ای که هم آشنایی و سابقه اجرائی در این موضوع دارند و هم از تبحّر و تخصص کار‌شناسی بهرمند هستند. اضافه براین در ارتباط و برهمکنش سازنده با شبکه‌های تخصصی و حرفه‌ای بسر می‌برند. 

دولت نهم از پردرآمد‌ترین دولت‌های ایران معاصر بود. این دارندگی البته در میراث فرهنگی هم تا حدودی مشاهده می‌شد. فعالیت‌های فراگیری که برای ساخت و ساز سرویس‌های بهداشتی عمومی و بین راهی احتمالا از محل بودجه‌های عمرانی سازمانی فرهنگی هزینه می‌شد و محدودیت شدیدی که برای فعالیت‌های بینادی فرهنگی مثلا کاوش‌های باستان‌شناسی به وجود آمده بود. در کنار پاس دادن‌های پروژه‌ها از ستاد به استان‌ها «که بودجه‌ها استانی شده» و از استان‌ها به بخش‌های تابعه و روستا‌ها برای تامین اعتبار پروژه‌های فرهنگی، که اسم ملی را یدک می‌کشیدند، دقیقا ملموس بود. البته از حق نیز نمی‌توان گذشت در همین دولت گامی اساسی بوسیله پژوهشگاه و پژوهشکده باستان‌شناسی برای انجام حدود ۳۰۰ نمونه آزمایش گاهنگاری مطلق، روی نمونه‌هایی حاصل از کاوش‌های باستان‌شناسی عملی شد که در تاریخ فعالیت‌های باستان‌شناسی در ایران متمایز و شاخص است. در کنار چنین فعالیت‌هایی حلقه‌های بسته در زمینه‌های تخصصی و دیدی منطقه گرایانه آن هم در سازمانی فرهنگی و تا حدودی تخصصی از افت‌هایی بود که دامن میراث فرهنگی و باستان‌شناسی را از منظری تخصصی گرفته بود. به نظر می‌رسد در ساختار میراث فرهنگی دولت نهم، شکاف عمیقی بین انگشت شمار مدیران ستادی و استانی عموما بدون کمترین اطلاعات تخصصی و مدرک تحصیلی یا سابقه کاری در این زمینه و بدنه کار‌شناسی با رویکرد تخصصی، وجود داشت. شکافی که چون آتش زیر خاکستر با ارسال بخش‌های تخصصی سازمان میراث فرهنگی به اصفهان و شیراز در انبار کاه افتاد. همین عاملان و دست اندرکاران بخش‌های تخصصی را با ذکر نام بی‌هیچ اکراهی حتی لفظی مورد هجمه قرار می‌دادند. و میراث فرهنگی را دستمایه سیاست گذاری‌هایی کرده بودند که گویی هر لحظه تغییر می‌کرد. بی‌ثباتی در زمینه‌ای که دیرپا‌ترین و حساسترین بخش فرهنگی قلمداد می‌شود یعنی تخریب روزافزون آثار باستانی و هدررفت بی‌بازگشت سرمایه‌ها و منابع فرهنگی! میراث فرهنگی و باستان‌شناسی تجربه‌های بالا و پست فراوانی را در همه سال‌های پس از انقلاب پشت سر گذاشته بود اما آنچه در دولت‌های نهم و دهم روی داد یگانه و یکتا بود. در هشت سال گذشته میراث فرهنگی نه تنها حیاطی بسیار خلوت برای دولت شده بود بلکه بخش‌های کار‌شناسی آن و بدنه اصلی از تهران تبعید شد. و مجلس شورای اسلامی همچنین رسانه‌ها آنگاه به آن اقبال نشان می‌دادند که سخن از مدیران و عاملانی در آن سازمان بود نه خودآن سازمان و وظایف حاکمیتی‌اش! رسانه‌ها و متخصصان به سکوت فراخوانده شدند و عجیب‌ترین تصمیم‌ها در سکوت رسانه‌ای و سکوت مدیران همین بخش‌ها جامه عمل پوشانده شد. ارزیابی دقیقی از تخریب‌ها وجود ندارد و امید است در آینده پژوهش‌هایی کاربردی با این هدف انجام شود. 

استادیار گروه باستان‌شناسی دانشگاه نیشابور
کد خبر: 69830
Share/Save/Bookmark