گذشته‌هایمان را به دوئل دعوت نکنیم
وقتی عقبه شعر و سینما نسل آینده را فراموش می‌کنند؛
گذشته‌هایمان را به دوئل دعوت نکنیم
دوران معاصر در شعر و هنر ایران، با نام هنرمندانی پیوند خورده است که هر کدام گنجینه های عظیمی از خاطرات و زندگی چند نسل را تشکیل می دهند.
 
تاريخ : دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۱۹

دهه های کوتاه اما پر هیاهوی سده ۱۳۰۰ هجری شمسی به لیوانی می ماند که نیمی از آن با چای گرم و موسیقی و شعر و سینما و آرامش پُر است و الباقی قصه هوای تازه و پنجره هایی که از فصل های سرد به آفتاب خانه علی کوچیکه می تابد. 

پیاده‌روی‌ درونی نسل‌های بسیاری با «قیصر» و «گنجشکک اشی مشی» فرهاد در جانمایه داستان‌های گلشیری و هدایت به روزهای بارانی و پاتوق ها و قرارهای عصرگاهی می رسد که بی وقفه می شود در بالکن دهه چهل و پنجاه نشست و صدها کتاب خواند و شعرهای لورکا را زمزمه کرد. 

نمی شود با شعر فروغ زیست اما همراه شاملو نبود، نمی شود در طنازی صدای شاملو رباعیات خیام شنید اما از کنار تفحص هدایت در باب خیام گذشت، نمی شود نوجوانی بدون «بوف کور» به بزرگسالی «کوری» برود بی آنکه در کوچه پس کوچه های داستان از گلشیری گذشت، نمی شود گلشیری را خواند اما کیمیایی را ندید، نمی شود که نمی شود که نمی شود. 

اما حالا چه می شود که آدم های دوردست ما که همیشه در قفسه های کتاب ها و آرشیو فیلم هایمان به ما این همه نزدیک بوده اند ناگهان از هم دور می شوند؛ چه می شود که کسی ادعایی درباره فروغ میکند و دیگران او را به کوچه پشتی می برند؟! 

این ماحصل اتفاقاتی است که در چندوقت اخیر در سینما و ادبیات جنجال کرده است؛ کیمیایی از مرگ فروغ می گوید و به هدایت و دولت آبادی خرده می گیرد و سپانلو و بسیاری دیگر حرف او را نفی و تکذیب می کنند؛ کجا ایستاده‌ایم و چه بر سرمان آمده که نسل خاطراتمان در چهار راهی استاده‌اند که گفتمانشان چیزی بیش از تقاطع نیست. 

این رفتار‌ها فارغ از اینکه حق با چه کسی است اصلا خوب نیست، برای احوال شعر و سینما مضر است، دردهای تازه ایست که انگار سالها چرکین بوده و حالا سر واکرده از جنس همان زخم هایی که در زندگی چون خوره روح انسان را در انزوا می خورد و می تراشد، با این حرف و حدیث ها که بی گمان از نفی حقیقت در تاریخ بر می آید به کجا دست آویخته ایم که امیدمان ایستادن و نیفتادن باشد. 

«نه این برف را دیگر، سر باز ایستادن نیست، برفی که بر ابروی و به موی ما می نشیند» و این چنین نباید بشود که خاطرات نسل مهربان سپیدمو در کنار ما، نسلی که دوستشان می داریم به کنج تنهایی های یک ملت در پستو و گنجه هایش برود؛ اینطور اگر باشد ما به خاموشی می رویم و روز به روز تاریکتر و تاریکتر می شویم. 

« باید اِستاد و فرود آمد، بر آستان ِ دری که کوبه ندارد،چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار ِ توست و اگر بیگاه، به درکوفتنت پاسخی نمیآید.کوتاه است در،پس آن به که فروتن باشی.» و از پنجره‌ها هم را به بازی تلخ جدایی دعوت نکنیم، هویت مان را لب باغچه چال نکنیم و به انتظار روییدن کودک فرهنگ از دعواهای خاله زنکی نباشیم. 

نیکان عزیز ما، فارغ از ما نشوید. کیمیایی ها، سپانلوها، دولت آبادی ها و بسیاری دیگر! ما نگاهمان به دست کسی اگر نیست به کلامی که از جان شما زاده شده و در هنرتان بالیده است، هست. ما نمی‌توانیم فرزندانی باشیم که شاهد دعوای روزمره والدین فرهنگی‌شان باشد. نسل ما به شما احتیاج دارد، دریابید که تنهایی راه حل نیست، خاموشی روشنگری نیست، بحران زایی زادمان افلیج برای نسل های بعد خواهد بود. دریابید. 

وام گرفته ایم از دردهای احمدرضا احمدی که سرود: «همه چیز را دیده ایم، تجربه های سنگین ما، ما را پاداش می دهد، که آرام گریه کنیم،مردم گریز، نشانی خانه، خویش را گم کرده ایم، لطف بنفشه را می دانیم،اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم...»

مریم خاکیان

کد خبر: 72215
Share/Save/Bookmark
نظرات : ۱
حرف دل ما را زدید. ممنون
۱۳۹۳-۰۳-۱۲ ۲۳:۴۵:۵۹