فرهنگ و هولوکاست فرهنگی
یادداشتی از استاد‌ گروه باستان‌شناسی دانشگاه تهران؛
فرهنگ و هولوکاست فرهنگی
مدیریت‌های بی‌ثبات در حوزه میراث و مواریث فرهنگی یک سرزمین سوخته و «هولوکاست فرهنگی» از خود به جای نهاده و می‌روند.
 
تاريخ : شنبه ۸ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۵۵

«هولوکاست» (Holocaust) یک واژه مرکّب هلنی‌تبار است که در دوره جدید به خدمت گرفته شده تا وحشی‌گری‌ها و بی‌رحمی‌ها و توحشِ تمدن مدرن را بیان کند. معنای لغویی که از آن افاده شده «همه سوزیست»، یا حادثه‌ای که در آن همه چیز به آتش کشیده شده و سوخته و از میان رفته و نابود شده است؛ حتی ریشه ها و اصل ها و بنیان‌ها. نسل کشی یا «جنوساید» (Genocide) که معنای لفظی آن کشتار جمعیِ قومیت‌ها و ملیت‌هاست، چهره اهریمنیِ دیگر هولوکاست یا همه سوزیست. این پدیده شوم در دوره جدید با چهره ای بسیار زشت بر صحنه تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان بشری ما ظاهر شده است.

هولوکاست‌های گسترده زیست‌محیطی که انسانِ بی‌قرار و سرگشته و جنون گرفته و سیری‌ناپذیر روزگار ما به راه انداخته و دست به ارتکاب آن زده از جمله‌ی آن‌هاست. نوع جدید و دیگری از هولوکاست که در این عصر آتشناک و پرومته‌ای و آتش‌افروز به طور گسترده و به مقیاس وسیع با آن مواجه بوده‌ایم، هولوکاست یا به مفهوم درست و دقیق‌تر «هولوکاست‌های فرهنگی» است. کوبیدن و روبیدن و از میان برداشتن و افکندنِ اصل‌ها و ریشه‌ها و زدودن هویت‌ها و نابود کردن میراث‌ها و غارتِ گسترده مواریث فرهنگی ملّت‌ها و تخریب وسیع محوطه‌های باستانی و فضاها و بافت‌های معماری سنّتی و موارد مشابه بسیار دیگر، چهره‌ی نازیبا و اهریمنیِ همین هولوکاست‌های فرهنگی است؛ چالشی ویرانگر و معضلی بزرگ و به غایت نگران کننده که در سطح جامعه جهانی با آن دست و پنجه می فشاریم. «هولوکاستِ مواریث فرهنگی» نیز از معضلات فوق‌العاده پیچیده دیگریست که در برخی جوامعِ بی‌بهره از اندیشه و دانش و بینشِ تاریخیِ روزگار ما، خاموش اتفاق افتاده است.

متأسفانه میهن ما طی سال‌های اخیر از جمله قربانیان همین هولوکاست از نوع فرهنگی و مواریث فرهنگی بوده که مدیریت‌های ناباستان‌شناس، فرهنگ‌ناشناس و سودازده و زَرپرست در سرزمینِ سوختة میراث و میراثیان کشور ما به راه انداخته‌اند. این سخنِ عارف ژرف‌بین و شاعر روشندل ما، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، مصداق موقعیت اکنون میراث فرهنگی میهن ما و تخریب‌های گسترده و بی‌سابقه‌ای است که در آن اتفاق افتاده:

هین که از تقطیع ما یک تار ماند / مصر بودیم و یکی دیوار ماند

از آن همه «تقطیع» و «مصر میراث» اینک تاری و دیواری پیش رو نیست. تار و دیوارِ میراثی که اگر گسسته و فرو ریخته شود دیگر به هیچ بهایی ترمیم و جبرانش ممکن نخواهد بود. البته برای جماعتی زرپرست و مست از بادة قدرت و ثروت‌های انباشته از باد و مدیریت‌های فرهنگ‌ناشناس و ناباستان‌شناس و بی‌بهره از اندیشه و آگاهیِ تاریخی چه اهمیت و تفاوتی دارد ایرانی باشی یا هرجایی! متخلف و مفسد و مجرم و محکوم دیروز باشی یا مجریِ مفید و مطیع فرمان دولتیان امروز! هدف، به کف آوردن منفعتِ هرچه بیشتر است و پر کردن انبانِ طمع از زر هر چه فراوان‌تر! به هر طریقی و بهایی، حتی با عرضه کردن و فروختن ناموس میراث یک ملت به دیگری! توضیح می‌دهیم وقتی از هولوکاست مواریث فرهنگی که طی سال‌های اخیر در سرزمین سوختة میراث و میراثیان میهن ما اتفاق افتاده و شاهدش بوده‌ایم سخن گفته می‌شود، مراد ما استعاره و افسانه و اغراق در وصف و روایت آنچه از سرگذرانده‌ایم نیست؛ مروری اجمالی در کارنامه سیاه مدیریت‌های تخریبی و زرپرست سال های اخیر سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، و اثرات منفی و پیامدهای ویرانگر و خسارتبار آن بر میراث و مواریث فرهنگی و جامعه میراثیان میهن ما، و وسعت گرفتن بی‌سابقه شمار تخریب و تجاوز و چپاول محوطه‌های باستانی در این دوره کوتاه، حتی یک ذهن معمولی را نیز متقاعد خواهد کرد که چه «هولوکاست فرهنگی»ای را تجربه کرده و با آن دست و پنجه فشرده‌ایم و از سرگذرانده‌ایم.

از کرانه‌های ارس تا اترک، از سواحل اروند و کارون تا هیلمد و هامون، از جزایر خلیج فارس تا کرانه‌های جنوبی کاسپی به سختی می‌توانیم منطقه‌ای را بیابیم که تپه‌ها و محوطه‌های باستانی آن از تخریب و تجاوز و غارت و دستبرد متجاوزان به ناموسِ میراث ملّت ما مصون و ایمن مانده باشند. این کارنامه درخشان دولتیست که مرشد اعظم و مرکب‌المبین رئیس دولتش از «مکتب اسلام ایرانی» نیز سخن گفته است! این سخن را اگر از زبان و قلم هانری کربن –شیعه‌شناس بنام و ایران‌شناس ژرف‌کاو می‌شنیدیم و می‌خواندیم، می¬دانستیم و می‌فهمیدیم چه می‌گوید و مرادش از مدعایش چیست. اما اینک آن را از زبان کسی می‌شنویم که ورود عشیره‌ای‌اش به سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی وگردشگریِ میهن ما از سال ۱۳۸۴ به این سو سرآغاز یک «هولوکاست فرهنگی» و میراث‌سوزی‌های گسترده بوده که اینک شاهد اثرات و تبعات ویرانگر و خسارت‌های سنگین و جبران ناپذیر آن هستیم.

روایت و حکایت و نقد و تحلیل تاریخی و ارزیابی ابعاد گسترده «هولوکاست فرهنگی» و فرهنگ‌سوزی و میراث‌ستیزی که طی سال‌های اخیر مدیریت‌های بی‌بهره از دانش و دانایی تاریخی و تهی از اندیشه و درک باستان‌شناسانه از میراث و مواریث فرهنگی، به راه انداخته و دست به ارتکاب آن زده‌اند به اندیشه و قلم و داوری و شهادت سربازان و سنگربانانی می‌سپاریم که خود شاهدان عینی حوادث بوده و در صفِ مقدم رویدادها حضور داشته و از جمله قربانیان و مصدومان و مغضوبان و مرعوبان و آسیب‌دیدگان و زخم خوردگان مهاجمان و معاندان تاریخ و فرهنگ و مواریث مدنی و معنوی میهن ما بوده‌اند. در بایگانی رسانه‌های جمعی و فضای ارتباط مجازی سال‌های اخیر کشور آن قدر خبر و مقاله و مبحث و مطلب و حکایت و روایت در وصف و نقد تجاوز و تخریب و غارت محوطه‌های باستانی و ابنیه و آثارتاریخی و تعرض به حریم فضاها و بافت‌های معماری سنّتی و سرقت اموال و اشیاء و آثار موزه‌ها و از کف دادن فرصت‌ها و از دست دادن امکانات و جفاکاری به میراث و بی‌مهری به میراثیان انباشته به هم وجود دارد که متقاعد شویم و بپذیریم «هولوکاست فرهنگی» حادثه غم انگیز و تلفات سنگینی بوده که در سال‌های اخیر تاوانش را میراث و میراثیان کشور متحمل شده و پرداخته‌اند.

یک مرور کوتاه به عزل و نصب‌های پی به پی سال‌های اخیر مدیریت های سازمان این پرسش را در ذهن انسان بر می‌انگیزد که بازیگران و کارگردانان و دولتیان پشت پرده و صحنه، از این همه فراخواندن‌ها و راندن‌ها و گماشتن‌ها و عزل کردن‌های پی به پی مدیران و رئیسان حلقه در گوش چه انگیزه شومی در سر داشته و به دنبال چه می‌گشته و می‌گردند؟ پاسخ را در کارنامه امیال و اعمال و افعال و «هولوکاست فرهنگی»ای که در سرزمین سوختة میراث و میراثیان از خود به جای نهاده‌اند می‌توان یافت. با این همه، گمان نمی‌رود روزهای پایانی و غروب اینان به معنای پایان ماجرا هم باشد. هرچند که اینک تیر خلاص برای رهاکردن و دوختن بر پیکر نیمه‌جان میراث و میراثیان در کمان کسی کرده و در کف کسی نهاده اند که نه از دانش باستان‌شناسی چیزی می‌داند و نه از فرهنگ بهره‌ای دارد و نه مرد میراثیست و نه مدیری امین است و امانتدار. متخلف و مجرم دیروز بوده و مجری فرامین دولتیان امروز. نه استعداد شنیدن نقد مشفقانة مشفقان را دارد و نه اشتیاق پذیرفتن اندرز ناصحان را، خود نیز پیش از ما انگشت تأکید و مُهر تأیید بر ناشنوایی و ناتوانی‌اش در شنیدن نقد و نظر مشفقان و اندرز و نصیحت ناصحان نهاده است. مفهوم مدیریت را با مالکیت خلط می‌کند و ناآگاه و ناتوان از تشخیص و تحدید مرزها و حریم‌های این از آن است و آن از این. سازمان میراث را چونان «کاخ کسری و ایوان مدائن» می‌بیند و میراث فرهنگی را چونان «فرش بهارستان» که به غنیمت به کف آمده و هرگاه دولت و مدیریتش اراده کند و هر طور که بخواهد می‌تواند آن را قطعه قطعه کند و در میان شیفتگانِ غنیمت و فریفتگانِ زر و تشنگانِ جاه که در بیرون ایوانِ کاخ و مدائنِ میراث صف آراسته‌اند، تقسیمش کند!

دو سال پیش، وقتی جماعتی پریشان‌حال در تصمیمی خیانت‌بار، با حمایت همه جانبه رئیس دولت و دولتیان، ستون فقرات سازمان میراث فرهنگی کشور را در هم شکستند و سربازان و سنگربانانش را از عمارت مسعودیه با تهدید و اجبار بیرون راندند و به شهرستان‌های دور پراکنده و آواره‌شان کردند و هزینه سنگین و جبران‌ناپذیری را بر میهن و مردم ما تحمیل کردند، آنان که این روزها قلم نقد از نیام برکشیده و کارنامة مدیریت‌های سال‌های اخیر سازمان را ملامت می‌کنند، اگر آن روز هم دلیری می‌کردند و حق را در محراب مصلحت و منفعت قربانی نمی‌کردند و دلاورانه قلم از نیام برمی کشیدند و خاطیان و متخلفان و خائنان امروز را از ارتکاب خیانت در آن روز منع می‌کردند، مدیریت اکنون این سازمان با چنین جسارتی سوار بر اسب قدرت، تیر در کمان و کمان بر کف در سرزمین سوختة میراث به جولان درنمی‌آمد تا تیر خلاص را بر پیکر بی‌رمق و نیمه‌جان ناموس میراث یک ملّت و میراثیانش نشانه گرفته و بدوزد! 

آن‌ها که با تیغ و تیر و تیشه، ریشه‌های هویت و تاریخ و فرهنگ و مواریث مدنی و معنوی مردم و ملّت خویش را نشانه گرفته‌اند، از هر مهاجمِ بیرونی برای امنیت و از هر ویروس کشنده‌ای برای سلامت و انسجام و اقتدار معنوی و وحدت ملّی و اعتبار مدنی یک کشور خطرناک‌ترند. بازی با تاریخ و فرهنگ و میراث یک ملّت، بازی با آتش است و شعله‌هایش دامن بازیگران و آتش‌افروزان را نیز خواهد گرفت. در عصری این چنین شعله‌خیز و آتشناک و آتش‌افروز و پرومته ای و پرمخاطره و هویت‌زدایی‌های شیطانیِ با مهارت طراحی شده و تخریب و تحریف گسترده و بی‌مهمیز و مهار سنّت‌های معنوی و مواریث فرهنگی ملّت‌ها و کندن و افکندن ریشه ها و تردید و انکار اصل ها و اصالت ها، درهم شکستن ستوان فقرات سازمان میراث فرهنگی کشور و عزل و نصب های پی به پی مدیریت ها و به راه انداختن «هولوکاست فرهنگی» یک اتفاق ساده نیست که بتوان آسان از کنارش گذشت. در مدرسة تاریخ و آزمون-های تاریخی، این درس بزرگ را آموخته ایم که دولتیان بی‌بهره از خودآگاهی و اندیشة تاریخی و مدیریت‌های خام و ناآزموده و بی‌ثبات، اغلب طعمه‌های اشتهاآوری برای ستون های پنجم، و شکارهای مستِ چریدن و خرامیدن برای شکارچیان ماهر و بدخواهان و مهاجمان طمع‌ورز بوده‌اند. چالش‌های سخت و سنگینِ فرهنگی و سنّت‌های معنوی و نظام‌های فکری و اعتقادی که جوامع روزگار ما با آن مواجه‌اند را می‌بایست جدی گرفت و با توشه و تجهیز فکری قوی مهیای رویارویی با آن‌ها شد.

«فرهنگ»، انسانی‌ترین وجه و افق وجودی و نحوة بودن آدمیست که در جهان گشوده است. هم هستی، هم چیستی و منش بودن ما را در جهان، چونان وجودهایی فرهنگ‌پذیر و فرهنگ‌ساز و تاریخی شده و تاریخمند، آشکار و بیان می‌کند. تاریخِ آدمی با کنش‌های خلاق فرهنگی گروه‌های انسانی و اجتماعی در جهان افتتاح شده و افق گشوده و به حرکت درآمده است. سپهر فرهنگ، سپهر ارزش‌ها و آرمان ها و باورها و سنّت‌ها و نظام‌های فکری و آینه حیات و هویت مدنی و معنوی مردمان و عمق آگاهی و دامنه دانایی و فهم آدمیان از انسان بودن خویش از هستی از جهان و واقعیت های آن در هر کجا و در هر دوره‌ای که زیسته‌اند است. «فرهنگ» یک مفهوم انتزاعیِ سرد و خشک و بی‌روح فلسفی نیست. در سیر و مسیر یا روندِ نحوه بودن و منش زیستن و حضور فعال و مشارکت مستقیم و پیوسته و خلاق مردمان، جامه تحقق بر تن می‌پوشد. «فرهنگ»، کیفیت زندگی و کیفیت نحوه بودن ما را در جهان آشکار و بیان می‌کند. «فرهنگ»، یک روند و رویداد صرفاً آفاقی و بیرونی نیست، انفسی و درونی نیز هست. ربط وثیق با وجود و سیر وجودی و حیات باطنی انسان دارد. مواریث فرهنگی و محوطه‌های باستانی نیز چنین‌اند. آن‌ها تلی از ماده‌ها و رسوباتِ خام طبیعیِ به هم انباشته نیستند. خزانه‌ای غنی از معنا و متراکم از معرفت دربارة سیر وجودی انسان در ادوار مختلف هستند.

هیچ شکلی از استمرار فرهنگی و تداوم فرهنگ یک جامعه بدون دخالت مستقیم و چندسویه و مؤثر ذخایر مواریث فرهنگی آن ممکن و قابل تصور نیست. اکتساب و انتقال، وجه ماهوی و سرشتین هر فرهنگی است. فرهنگ‌ها با آموزش و اکتساب و انتفال ذخایر عظیم مواریث مدنی و معنوی که در طی یک روند درازآهنگ و دیرینه و دیرپا فراهم و به کف آمده و میناکاری و پرداخته شده‌اند؛ از نسلی به نسل دیگر رسیده و تداوم یافته‌اند. میراث و مواریث فرهنگی استمرار و امتداد وجودی آدمیست. همان گونه که هیچ شکلی از سرسبزی و سرزندگی و شادابی و طراوت و رنگارنگی درختان درهم تنیده و تناور یک جنگل بدون سازوکار بی‌امان ریشه‌ها و موی ریشه‌ها و اندام‌های غذایی که سر در رحم خاک فروبرده و از اعماق زمین رطوبت و قوت و قوت برمی‌گیرند و در تن تنه‌ها و جان شاخه‌ها و ساقه‌ها و برگ‌ها و شکوفه‌های درختان برمی‌کشند و زندگی می‌دمند، قابل تصور نیست. مناسبتِ میان فرهنگ و مواریث فرهنگی و استمرار و انسجام و اقتدارحیات مدنی و معنوی یک جامعه نیز چنین است. وقتی این وحدت ارگانیک یا پیکروار میان فرهنگ و مواریث فرهنگی یک جامعه دستخوش اختلال بشود، زنگ خطر فروپاشی به صدا درخواهد آمد. لیکن هر گوشی نه استعداد شنیدن چنین صداهایی را دارد و نه هر چشمی بینش و بصیرت دیدن چهره نامریی و نهان ریشه‌ها را.

روزهای فرجامین مدیریت‌های بی‌ثباتی را در حوزه میراث و مواریث فرهنگی از سر می‌گذرانیم که یک سرزمین سوخته و «هولوکاست فرهنگی» از خود به جای نهاده و می‌روند. این روزها چه سخت و سنگین به سر می‌شود. آنچنان سخت و سنگین که مجال نمی‌دهد حلاوت پیروزی انسانی که دست توانای ملّتی هوشمند و هشیار و دوراندیش و واقع‌بین با آراء خود بر انتخابش مُهر تأیید نهاده و به خدمت فرایش خوانده بر کام گوارا بنشیند. به هر روی، در سپهر سیاست و قدرت و دولت‌داری و مدیریت، میان «داس و درو» و «دست و کلید تدبیر» فاصله از زمین تا به ثریاست. میان «خودکامگی و خودشیفتگی و استبداد» و «فروتنی و مشورت و استمداد» نیز تفاوت و فاصله از گردابِ هلاکت است تا کرانه‌های سلامت.

زآنکه با عقلی چو عقلی جفت شد مانع بدفعلی و بدگفت شد
نفس با نفس دگر چون یار شد عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد
خلوت از اغیا رباید نه ز یار پوستین بهر دی آمد نه بهار
عقل با عقل دگر دو تا شود نورافزون گشت و ره پیدا شود

به باور این قلم اگر در جامعة بعد انقلابی ما مجلسیان و دولتیان و مدیران اجرایی و قضایی کشور در طراحی ها و برنامه ریزی های توسعة سیاسی و اقتصادی و علمی و صنعتی و فکری و فرهنگی میهن ما، از نظرات و تجربیات باستان‌شناسان و میراثیان و متخصصان تاریخ و فرهنگ و مواریث فرهنگی بهره می‌بردند و از کلیدهای تدبیری که در گشودن قفل‌های توسعه سبز و پایدار متخصصان این رشته‌ها در کف دارند غفلت نمی‌ورزیدند، امروز هم محیط زیست و مواریث طبیعی و فرهنگی ما از آسیب‌ها و تخریب‌های گسترده ایمن‌تر مانده بود، هم آنکه محیط زندگی و فضاها و بافت های معماری شهری و روستایی ما اینچنین بی‌هویت و نازیبا و ناهماهنگ و زمخت و بی‌روح و ملالآور و آزاردهنده نبود و در فضاها و محیط‌ها و بافت‌هایی زندگی می‌کردیم که هم چهره‌ای ایرانی‌تر داشت و هم هویتی اسلامی‌تر، هم قامتی خوش‌ریخت و آراسته و استوارتر و زیباتر، هم آراسته و زیبنده‌تر بر اندام تاریخ و فرهنگ و سنّت و دیانت و معنویت ما.

گستردگی، پراکندگی، غنا، تنوع، دیرینگی محوطه‌های باستانی و شمار متعدد بناها و بافت‌های تاریخی و موقعیت ممتاز و حساس و تاثیرگذار میهن ما در منطقه ایجاب می‌کند از «هولوکاست فرهنگی» و سرزمین سوخته‌ای که از میراث و سنگربانان مواریث فرهنگی مدیریت‌های ناباستان‌شناس و فرهنگ‌ناشناس طی سال‌های اخیر از خود بجای نهاده‌اند عبرت گرفته شود و دو سازمان مهم و حساس میراث فرهنگی و طبیعی تا سطح یک وزارت مستقل «میرات فرهنگی و طبیعی» ارتقاء یابند.

هر محوطه باستانی که تخریب و غارت می‌شود کتابخانه‌ایست که به آتش کشیده می‌شود و ترمیم و جبرانش دیگر به هیچ طریقی ممکن نیست. کتابخانه‌هایی که در یک روند درازآهنگ با کار و تلاش جمعی همه گروه‌های سنی و جنسی پدید آمده‌اند و گرانبار از اطلاعات و معلومات و خزانه‌ای غنی از تجربیات و رخدادهای تاریخی و فرهنگی از هر جنسی و نوعی هستند.
هر انسانی به وسعت و مقیاس و بار سنگین مسؤولیتی که بر شانه می کشد بزرگ است. هیچ مسؤولیتی در جهان سنگین‌تر از مسؤولیت انسان بودن نیست. هر آن کس که سنگینی و عظمت آن را احساس کرد، کسی آمد و کسی رفت. نفس این احساس و نفس چنین شهامتی مبارک است و در طریقتش هر گامی که برگرفته می‌شود همه کامیابی و پیروزیست.

در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط المستقیم ای دل کسی گمراه نیست



حکمت الله ملاصالحی
استاد‌ گروه باستان‌شناسی دانشگاه تهران و سردبیر مجلة باستا‌ن‌شناسی

کد خبر: 60158
Share/Save/Bookmark