
جوک هاي شریعتی از ديار باقي!
تابناک - ملت آنلاین , 29 آذر 1391 ساعت 12:54
سلام دكتر جان! حال همۀ ما خوب است؛ ملالي نيست جر دوري ديدار شما كه آن هم دست نخواهد داد مگر به جهاني ديگر. راستش را بخواهي دكتر جان، پس از نوشتن اين نامه براي وجودِ عزيزِ شما، قرار است از ابتداي خياباني كه به نامت گذاشتهاند به سمت حسينيه ارشاد بروم. حسينيهاي كه هنوز ميشود از لابهلاي ديوارهايش صدايت را شنيد.
صدايي كه در آن از «روشنفكر و مسئوليت آن در جامعه» ميگفتي. ميخواهم بروم و «يكبار ديگر ابوذر» را بشنوم و زندگي كنم. علي شريعتي عزيز؛ دوست ناديدهام؛ اصلا قصدم اين نيست كه از گزارههاي منطقي و تحليلي براي اين نامه استفاده كنم؛ گزارههاي من همه انشايي هستند؛ اصلا ميخواهم انشايي درباره شما بنويسم، انشايي كه بيتكلف باشد، ساده باشد، دكتر جان يادت هست روزگاري ميگفتند: «آي عشق چهره آبيت پيدا نيست»، يادت هست ميگفتند«نه بهخاطر آفتاب، نه بهخاطر حماسه، بهخاطر سايه بام كوچكش{...} نه بهخاطر جنگلها نه بهخاطر دريا، بهخاطر يك برگ، بهخاطر يك قطره»، يادت هست چقدر از انسان ميگفتند و اينكه «انسان دنيايي است»، يادت هست چقدر آدمها گريستند «بهخاطر يك قصه در سردترين شبها تاريكترين شبها»، يادت هست چقدر «بهخاطر هر چيز كوچك و هر چيز پاك به خاك افتادند»! چه ميگويم حتما شما يادت هست، حتما شما يادت هست كه با شوري عظيم در شريان رگهاي جوانان مسلماني ميدميدي كه عاشق شوند، عاشق شوند به خيابان شميران، حسينيه ارشاد، روزهاي...، آنها عاشق بودند كه به «كوير» آمدند و «اسلامشناسي» را از تو آموختند؛ دكتر جان شما به خيليها كه ميپرسيدند «از كجا آغاز كنيم؟»«شهادت» را نشان دادي، حسين وارث آدم را ميخواندي برايشان، مسئوليت شيعه بودن را گوشزد ميكردي و فلسفه نيايش را، روزگاري هم تشيع علوي و تشيع صفوي را از هم تفكيك و با هيجان از اين دو ميگفتي، آري، اينچنين بود برادر! آري اينچنين بود دوست عزيزم. ببخشيد اينقدر خودماني شدهام؛ آخر نه سن و سالم به شما ميخورد نه آنقدر شما را ميشناسم كه بخواهم عميق دربارهتان حرف بزنم، من فقط ميخواهم از روزگار خودم بگويم، روزگاري كه ميخواهد از تو چهره ديگري بيافريند، چهرهاي كه بعدها به جاي «انديشيدن»، پس از شنيدن نامت «خنديدن» به ذهنها متبادر شود!
آري اينچنين است روزگار ما، اما در روزگار شما اينچنين نبود، در آن روزگار عدهاي گفتند شما با ساواك ارتباط داشتهايد، عدهاي ديگر شما را بيسواد خواندند و سطحي، گروهي هم شما را وامدار جريانات چپ دانستند و علاقهمند به آنها، جداي از تمام اين اظهارنظرها، هيچكدام درباره شما «جُوك» نساختند و براي هم نخواندند و نخنديدند؛ نخنديدند چون ميدانستند خنديدن به «انديشيدن و انديشمند» آسمان سياهي را براي روزگارشان رقم خواهد زد، و آنگونه بود كه هم نام آنها ماند و هم نام شما؛ اينگونه بود كه تاريخ و جوانان امروز حرفهاي شما را دهان به دهان براي هم زدند،
هنوز هم با وجود فوكوها، دريداها، ليوتارها، بارتها، ماركوزهها، ماركسها و وبرها، جوانهاي اين سرزمين در دانشگاههاي مختلف و همين دانشگاه تهران خودمان در خيابان انقلاب، سخنرانيهاي تو را، كتابهاي تو را و عكسهاي تو را ميشنوند و ميخوانند و به ديوارهاي اتاق انجمنهايشان ميزنند؛ اما دكتر جان از تو چه پنهان كه عدهاي، - نميدانم به چه انگيزهاي اما - دربارهات جوک مينويسند و با تلفنهاي همراهشان – كه در روزگار شما وجود خارجي نداشت – براي هم پيامك ميكنند.
دكتر جان شرمندهايم
از نو برايتان بنويسم دكتر جان! شرمندهايم، شرمندهايم - همانگونه كه گفتم - چند ماهي ميشود حرفهايي را به نقل از خودتان و ساير اعضاي خانوادهتان را جوک كردهايم و به آن ميخنديم! ميخنديم اما گريه دارد حال اين اوضاع؛ گريه دارد كه ما داريم يكي يكي اسطورههاي فكري و اعتقاديمان را به بازي ميگيريم. نميخواهم بگويم شما اسطورهايد و دست نيافتني، نه نميخواهم بگويم شما بزرگ بوديد و جلوتر از زمان، نميخواهم بگويم انقلاب اسلامي ايران از حرفهاي شما بود كه جريان قويتري گرفت، نه! اما ميخواهم بگويم امروز كه درباره شريعتي حرفهايي ميزنيم، فردا نوبت به ديگر چهرههاي فرهنگي – اعتقاديمان ميشود، گمانم اين نيست كه دكتر جان شما نفر آخر باشيد، ما پيشتر با تركهاي غيور، شماليهاي دلير، لرهاي باغيرت و... هم اين كار را كرده بوديم! حالا اينكه ميگويند كار انگليسيها، روسها، صهيونيستها، امريكاييهاست يك طرف، اما اينكه ما براي هم تعريف ميكنيم، ميخنديم، پيامك ميكنيم كه ديگر كار اين عناصر مشكوك! نيست.
دكتر جان كمي ديرم شده است. نوشتن نامه اگرچه بايد با صبر و حوصله باشد، اما ما مردم دقيقه نود هستيم. حالا هم تلفنم زنگ ميزند، بايد بروم سرقرار، سر قراري كه با حسينيه دارم، دلم تنگ است، ميخواهم بروم و خيابانت را پيادهروي كنم، خياباني كه يادآور خيلي حرفها و قصههاست، ميخواهم بروم تا حرفهايت را دوباره براي خودم بخوانم و بشنوم.
یادداشت: حسن گوهرپور
کد خبر: 51213
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcbf5bs.rhb88piuur.html
هنر نیوز
http://www.honarnews.com