خوزستان خطه مردمانی که قصه هایشان را زندگی می کنند
خوزستان استانی با جاذبه های بکر (2)
خوزستان خطه مردمانی که قصه هایشان را زندگی می کنند
 
تاريخ : شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۲۲
خوزستان خطه ای است که مردمانش زندگیشان را قصه می کنند و قصه هایشان را زندگی می کنند.



شرق؛ سروستان

به گزارش هنرنیوز،سرو را ايرانينان درخت آزادگي ناميده اند. اين تعبير رندانه پدران ماست که ثمر ندادن سرو را به پاي آزادگيش گذاشته اند. در معماري بومي ايران هم سرو خيال خانه هاي ايراني را هنرمندانه ريشه دوانده است. سنگ نگاره هاي تخت جمشيد که تنديسي از شکوه اين درخت اساطيري است گواه ديگري بر اعتبار سروهاي ايراني است.

به رغم قامت سروهاي کوير مرکزي ايران و قدمت تاريخيشان خبرها از سايه سروهاي باستاني ديگري حکايت مي کنند که در منطقه "قلعه سروستان" روزگار مي گذرانند و سه هزار سال است به زندگي در شهرستان باغملک خوزستان الفت گرفته اند.

حفاظت از اين گونه هاي نادر طبيعي که در تاريخ و عمق خاک ايران زمين ريشه دوانده اند در شرايطي ضروري به نظر مي رسد که اين روزها سروهاي ديگر نقاط ايران و از جمله سروهاي چهارصد ساله کاشان در برابر ناملايمات زمانه خميده اند و به عقيده يک فعال منابع طبيعي و محيط زيست "همان درختاني که در سکوت نظاره‌گر قتل ناجوانمردانه‌ يکي از مردترين رهبران تاريخ معاصر ايران بوده‌اند بايد در بهت و حيرت يا بي‌تفاوتي و خاموشي ما ايستاده بميرند و به حافظه‌ تاريخي [ما] سپرده شوند".

سرو با خاک ما انس دارد. قديميترين سروها و به طور کلي قديميترين درخت ايران زمين سرو چهار هزار ساله ابرقو است اما در روستاي عشايري " قلعه سروستان" که انبوهي از درختان انار، انگور، انجير، توت، بنه، کلخنگ، گردو، تعداد قابل توجهي گياه خوراکي و دارويي همچون آويشن، چويل، پونه، گلوفته، چشمه هاي جوشان، پرندگاني و حيواناتي همچون تيهو، کبوتر، کبک، خرس و پلنگ وجود دارد استقرار چهار سرو عظيم تاريخي به شکوه و عظمت اين منطقه کوهستاني افزوده است.

منطقه قلعه سروستان که در بخش مرکزي بين کوههاي "منگشت" و در نزديکي "دره زيکي" و "رزگه" قرار دارد منطقه اي بسيار زيبا است که با بهره برداري از جاده جديد باغملک به امامزاده عبدالله از جمله مناطق مستعد گردشگري در کشور محسوب مي شود.

در روستاي عشايري قلعه سروستان چهار سرو عظيم وجود دارد که گفته می شود بيش از سه هزار سال عمر دارند. يکي از سروها با بيش از هفت متر قطر در تنه درخت و 25 متر ارتفاع بيش از سه هزار سال قدمت دارد و بلندترين سرو در منطقه محسوب مي شود.

با توجه به ارزش تاريخي اين سروها و براي جلوگيري از قطع درختان که طي سالهاي اخير يک سرو اين منطقه قطع شده است بايد آنها را ثبت و از آنها نگهداري به عمل آيد.

در اين منطقه عشايري قلعه و دژهاي نظامي وجود دارد که به باور بعضي افراد محلي مربوط به دوره سلجوقيان و به گفته بعضي ديگر مربوط به دوره عباسيان است که ظاهرا فردي به نام "سردار مليح" از فرماندهان امير ارسلان سلجوقي آن را بنا نهاده است. لذا اين منطقه به واسطه وجود قلعه و سرو به نام قلعه سروستان معروف شده است.

براي مشاهده اين سروهاي تاريخي پس از گذر از باغملک و قرار گرفتن در جاده رباط و عبور از روستاهاي صحراي خمين، درب، چلچلک و آرزو به روستاي عشايري قلعه سروستان مي رسيم.

معروف است که زرتشت دو درخت سرو کاشت که يکي در "فريومد" ابرکوه و ديگري در کاشمر بود سرو کاشمر را متوکل عباسي از سر بغض بريد و به خواهش زردشتيان توجه نکرد. او مي خواست از تنه آن سرو کاخي در بغداد براي خود بسازد ولي پيش از آن فرشته مرگ زودتر از درخت به بغداد رسيد و متوکل را به خاک برد. امروزه اما درخت سرو چند هزار ساله در ابرکوه پابر جاست که مورد عنايت اهالي است و در ميراث فرهنگي نيز ثبت شده است.

مارکوپولو در جمله اي ايران را اينگونه توصيف مي کند: "چون فواره سبزي از زمين برشته ابرقو جوشيده و تارک بلند خود را در سينه آسمان فيروزه‌اي فروکشته". بي ترديد مارکوپولو اشاره شاعرانه اي به درخت سروي دارد که زرتشت در ابرقوه کاشته است.

حمدالله مستوفي هم مي نويسد: "آنجا سروي است که در جهان شهرتي عظيم دارد. چنانچه سرو کشمير و بلخ شهرتي داشته و اکنون اين از آنها بلندتر و بزرگتر است."



غرب ؛ هورالعظیم - ام الدبس

اما آذردخت نوذری از کارشناسان گردشگری خوزستان در سایت اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری خوزستان سفرنامه یی به غرب استان خوزستان نوشته است که در این گزارش جای آن را خالی دیده که به انعکاس بخشی از آن می پردازیم.

او در نوشته خود که نام سفر به دیار کهن دارد می نویسد: از همین آغاز راه پر از نوشتنم، با اینکه چندین بار بر نقشه دیده ام که دشت آزادگان در غرب استان خوزستان جای گرفته است باز گویی می خواهم به جنوبی ترین جای جنوبم سفر کنم، هویزه و بوستان در گوشم زمزمه می کنند، صدای تیربار و توپ؛ عطرشان را حس می کنم، بوی باروت و خون، همه دانسته هایم از این منطقه در جنگ خلاصه می شود، سرشار از شگفتی می شوم وقتی می شنوم بزرگترین ایستگاه پرنده خاورمیانه در مرزی مشترک با عراق در این دیار امتداد می یابد.

اهواز را به سمت سوسنگرد طی می کنیم که چشمم به کاخ شیخ خزعل در شهر حمیدیه می افتد که هم اکنون در تملک سازمان آب و برق است، کاخ کنار رودخانه ای قرار دارد که کرخه کور می نامندش و از انشعابات رودخانه کرخه است. چون مجوز نداریم اجازه دیدن هم نداریم.

همراهم می گوید کرخه کور همان نهر تیری ست که از زمان اردشیر به جای مانده است،

در امتداد راه به زمین های سراسر سبز کشاورزی می رسیم، بهار دلارایی می کند با تمام شکوهش و مردمان در برابرش تاب مقاومت ندارند، تکاپو و شور زندگی چون نسیم، سبک بر زمین ها جاری ست، کنار مزارع گنبدی است که بر ورودی اش نام امامزاده سید محسن مشعشعی حک شده است، می گویند قدمتی 500 ساله دارد.زمین های کشاورزی کنار امامزاده جز زمین های درجه یک کشاورزی است که ظاهرا از دارایی های اشرف پهلوی بود که هم اکنون متعلق به مردم است. آنچه در محوطه امامزاده برایم جالب است وجود درختان بومی ست که سراسر پارچه های سبز بر آن صحنه هایی از فیلم آواتار برایم مجسم می شود، آنجا که بومیان بندی از وجودشان را به بندی از درخت گره می زدند تا در هستی اش جاری شوند و هستی عطایشان شود.

امامزاده را به شوق دیدن سراب ترک می گویم، تا کنون بی واسطه سراب ندیده ام، حسی ناشناخته فرا می خواندم. از جاده قدیم حمیدیه به سمت سوسنگرد به سوی منطقه جلیعه راه می افتیم، جایی که صحرا و سراب بهم پیوسته است. در مسیر کنار تپه های اله اکبر زمینی شیب دار و گودال مانند وجو دارد که با بارندگی آبگیر می شود و حاکی از قصه هاست . مردم محلی می گویند در زمان قدیم دو پادشاه در دو سوی آبگیر حکومت می کردند که دائم در نزاع بودند و آثارشان همچنان پابرجاست ....،ما مردم پر از قصه ایم، نمی دانم زندگیمان را قصه می کنیم یا قصه هامان را زندگی، به جاده پادگان قدس که می رسیم صدای پرنده و تیر در هم می آمیزد و صدای رقص نرم پای باد به روی ماسه ها،پلک هایم ناخوداگاه به هم می آیند، که گفته بود طبیعت خوش آواترین موسیقی ست؟!، چشم که می گشایم مسحورم می کند، پندار آب و عطش حق دارد بتازد در تمام زندگیمان، بی رحمانه زیباست سراب پیش رویم، حس آب تنی کردن را به جانت می اندازد میان ماسه ها و گون هایی که در برت گرفته اند.

بر می گردیم تا روانه هور شویم: مقصد سفرمان، اشتیاق گاه چنان پایش را از گلیمش درازتر می کند که کم می آوری در برابرش، در مسیر از هور می گوییم، ازجنگ، از داک های مرزی، از فعالیت های شرکت نفت، از شکارچیان غیر مجاز و از همه چیزهایی که دست در دست هم نهادند تا چهره بکر هور را دیگر کنند.

هورالعظیم تالابی بزرگ و دائمی ست که بین دو کشور ایران و عراق قرار گرفته است، مساحت کل این تالاب 102000 هکتار می باشد که 32000 هکتار آن در ایران و 70000 هکتار آن در کشور عراق است. عمق هور به هنگام طغیان به حدود 8 متر می رسد.

تا سال 1992 تالاب هورالعظیم از رودخانه های کرخه در ایران و دجله در عراق تغذیه می گردید ولی در سالهای اخیر عمدتا از رودخانه کرخه تغذیه می گردد. هورالعظیم به لحاظ زیستی بسیار متنوع است، انواع پرندگان و ماهی ها را در این منطقه می توان مشاهده نمود. روینده اصلی هور، نی است که زندگی هورنشینان به آن وابسته است.

بوریا بافی از صنایع رایج در منطقه است

نی را از هور آورده، وقتی خشک شد پوستش را با وسیله ای به نام نی کن جدا نموده و نی ها را بهم می بافند که معمولا به عنوان زیر انداز، استفاده در موضیف ها یا محل نگهداری دام ها و حتی گاه در خانه ها استفاده می کنند.

از شاخصه های هور گاومیش است که دام رایج در منطقه است.

از دیگر راههای امرار معاش مردم به جز صید ماهی شکار پرندگان است که 6 ماهه اول سال ممنوع و از مهرماه تا اسفند ماه هر سال آزاد است، با این وجود در این فصل نیز دیدن صیاد پرندگان قلبت را می فشرد دو سوی جاده نیزار است و شگفتی های بر زبان نیامده، فقط آبی آسمان و هور و سبزی نی هاست که می بینی و پرنده ای که نگاهت را پرواز می دهد.

به هورنشینان رفیع می رسیم، رفیع بزرگترین و نزدیکترین مجموعه مسکونی به هور است که از فضاهای نی ساخت بیشتر جهت نگهداری از دام ها و محصولاتش استفاده می نمایند.

نمی شود به این دیار آمد و فراموش کرد زخم هایی را که بر پیکرش مانده، نمی شود به این دیار آمد و فریاد خانه ویران شدگان را نشنید، نمی توان در این دیار معصومیت آخرین نگاه را از یاد برد، به سمت دهلاویه می رویم، خالی شده ام، یادمان دهلاویه کمی آنسوتر از محل شهادت دکتر چمران به یادش بنا گشته است، آثار باقی مانده از جنگ فضای بیرونی محوطه یادمان را فرا گرفته است، تانک، ضدهوایی، نفربر و...،همه آنچه با واسطه از جنگ در ذهن دارم عینیت می یابد، فرو می روم، غرق می شوم که با آوایی باز به خود می آیم. از بالای یادمان، خرمن طلایی زیر پایم، صدای دام ها و هی هی بومیان می گوید زندگی راه خود را می پوید بی لحظه ای انتظار، یاد صحنه اولین بمبی می افتم که از کانال تلویزیونی دیدم و بر سر عراق افتاد، بهار در پوستش نمی گنجید مثل همین تصویری که پیش رو دارم که همه چیز به یکباره خاکستری شد. نمیدانم در این هماغوشی ناتمام روشنایی و تاریکی، چه قرار است متولد گردد ؟

دهلاویه را به سمت ام الدبس پشت سر می گذاریم، در پایان سفرم، حریصانه این جرعه های آخری را می نوشم.

ام الدبس با 1400 هکتار مساحت صحرایی کم نظیر است، از صحرا فقط شن و ماسه را در ذهن داشتم، زیبایی سرسختانه گیاهانش والس بزرگ هستی ست، جنگلی پا گرفته میان ماسه ها، چه رامست این صحرا، خشونتی در میان نیست چنان که برایمان داستان سرایی کردند،نمی توانم باور کنم گاه خداحافظی خورشید که برسد برق چشم گرگان سلام گوید.

برهنه پا به صحرا می نهم تا گم شوم در این دیار بی دریغ....



مجتبی گهستونی



کد خبر: 24474
Share/Save/Bookmark