خود را اسیر قالبهای شعری نمی کنم
سعید بیابانکی در گفتگو با هنرنیوز؛
خود را اسیر قالبهای شعری نمی کنم
سعید بیابانکی شاعر و طنزپرداز گفت: من در همه قالب های شعری کار کردم از شعر سنتی گرفته تا آزاد، نیمایی و سپید و هیچوقت درگیر قالب خاصی نبودم و به نظرم مضمون شعر، خودش قالبش را انتخاب می کند.
 
تاريخ : سه شنبه ۳۰ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۲۲
«شکست آینه و شمعدان ترک برداشت، خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت» و خبر تلخ کم آبی زاینده رود بی گمان سطرهای شعر دلهای شاعران اصفهانی را دلتنگ صدای شرشر دلنواز زنده رودی می کند که همیشه در شعرها جاری بوده است و پلهای قدیمی آن، همیشه خوشحال بوده اند که ساق پا در آب این رود دارند.
اصفهان، شهر هنر و معماری از دیرباز پایگاه شعر و ادب نیز بوده است و مکاتب هنری بسیاری از دل این شهر برخاسته اند. «سعید بیابانکی» شاعر اهل دلی است که در خمینی شهر زاده شده و در اصفهان زیسته است. او را با چهره ای که همیشه لبخند بر آن است دیده ایم اما غم زاینده رود دل او را به درد آورده و شعری را در این باب سروه است. با شاعر مجموعه های «رد پایی بر برف»، «نیمی از خورشید»، «نامه های کوفی» و «سنگچین» به این بهانه به گفتگو نشسته ایم؛

*آقای بیابانکی شما متولد خمینی شهر اصفهان هستید. درباره شهر تولدتان بگویید.
من متولد چهارم مهر ۱۳۴۷ خمینی شهر هستم. خمینی شهر در دوازده کیلومتری شمال غرب اصفهان واقع شده و یک شهر باستانی به شمار می آید. در دوران باستان نام این شهر «سِدِه» بوده است که به دلیل وجود سه ده خوزان، فروشان و ورنوسفادران این نام را داشته که بعدها به «همایون شهر» تغییر می کند و بعد از انقلاب اسلامی «خمینی شهر» نام میگیرد. خمینی شهر دارای یک بافت قدیمی زیباست. در واقع یک شهر مذهبی است و مشاهیر بزرگی در حوزه های مختلف علوم فقهی، قرآنی و ادبی را در خود پرورانده است که از آن جمله می توان به «سروش اصفهانی» در دوره قاجار میزیسته و از شعرای مشهور دوره بازگشت است، علامه سیدعلی نقی فیض الاسلام که نخستین مترجم نهج البلاغه است و آیت الله اشرفی اصفهانی پنجمین شهید محراب اشاره کرد و از هنرمندان دوره معاصر به اصغر فرهادی کارگردان موفق سینمای ایران و محسن امیر یوسفی دیگر کارگردان سینمای کشور اشاره کرد.

*خاطره ای از دوران کودکیتان در خمینی شهر اصفهان تعریف کنید.
یکی از شیطنتهای من در ایام کودکی این بود که تقلید صدا میکرد و ادای معلم ها را در می آوردم. یک روز معلمان دیر کرده بود و من سرکلاس داشتم ادای معلممان را درمی آوردم و بچه ها می خندیدند. ناگهان معلمان داخل کلاس شد و بدون کوچکترین ناراحتی یا دعوایی از من خواست ادامه بدهم و در آخر هم از بچه ها خواست مرا تشویق کنند. وقتی زنگ تفریح شد، سرایدار مدرسه دنبالم آمد و گفت که دفتر مدرسه تو را خواسته است. با ترس و لرز به دفتر رفتم و فکر کردم قرار است به خاطر ماجرای کلاس، حسابی تنبیه شوم. در دفتر مدرسه همه معلمان نشسته بودند که معلم ما از من خواست همان کاری که در کلاس کرده بودم را برای معلمان هم انجام بدهم. همه خندیدند و مرا تشویق کردند. این خاطره برای این بود که بگویم یاد معلم مهربان کودکیم هستم و او با رفتار درستش من دانش آموز را به مسیر درست هدایت کرد.


* از چه زمانی از خمینی شهر راهی تهران شدید یا به نوعی مهاجرت کردید؟
من ساکن اصفهان بودم. بعد از اتمام درسم در دانشگاه دوره کوتاهی را در فاصله سالهای ۷۲ تا ۷۴ به تهران آمدم و بعد از ازدواج هم یک دوره کوتاهی را در تهران بودم ولی کوچ دائمی من به تهران مربوط می شود به حدود هفت سال پیش.

*سرودن شعر را از چه زمانی آغاز کردید؟ از حال و هوای سالهای شعر در زادگاهتان بگویید.
شعر گفتن را از زمان دانش آموزی شروع کردم ولی تا اوایل دوره دانشجویی تفننی بود و بعدها جدی تر شد؛ آنها سالها چون کشور درگیر جنگ بود خواه ناخواه شعر و ادبیات بیشترین مضمون و فضایی که در بر داشت مربوط به جنگ بود و بیشتر سروده های ما که تقریبا به دهه ۶۰ متصل هستیم در همین حال و هواست ضمن اینکه مضامین شعری مان مدیون شهدا و جنگ و دفاع مقدس است. ولی بعد از جنگ که شرایط به ثبات رسید و فضای صلح و آرامش و سازندگی برقرار شد فضای شعرها هم تغییرکرد و بنا بر این اصل که «شاعر، شعرش را از اجتماع سفارش می گیرد» ما هم شعرمان به اجتماع پیوست و مضامین اجتماعی به آن وارد شد. اولین مجموعه ای که منتشر کردم «رد پایی در برف» در سال ۱۳۶۹ توسط انتشارات سوره مهر بود. یکی از سروده هایی که نوستالوژی بعد از جنگ را ترسیم می کند و از سروده های خوب من و از شعرهای معروف پس از جنگ محسوب می شود این شعر است؛
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده

*زمانی که در اصفهان بودید کدام انجمنهای ادبی فعالیت داشتند؟
دو انجمن مشهوری که من شعر را به آنها مدیونم و هرازگاهی که به اصفهان می روم به این انجمنها سر میزنم برای ادای احترام به استادان عزیزم یکی «انجمن سروش» در خمینی شهر است که در حال حاضر صبح های هر جمعه برگزار می شود ولی قبلا در روزهای دیگری از هفته بود، یکی هم «انجمن صائب» در اصفهان است که بر مزار صائب تبریزی برگزار می شود و انجمن بسیار قدیمی است و بیش از پنجاه سال قدمت دارد و شاعران بزرگی از این انجمن بیرون آمده اند همچون محمد حقوقی، حمید مصدق و خسرو احتشامی و دیگر بزرگان که من علاقه خاصی به این انجمن دارم.

*در همه شهرها انجمنهای ادبی به کلاسیک و نوتقسیم می شوند.اعضای خاص خودشان را دارند و همیشه چالشهایی بین آنها وجود دارد و معمولا اعضا برای اثبات انجمنشان تلاش می کنند. در آن سالها که در اصفهان بودید این اتفاق برای شما هم افتاده است؟
من در همه قالب های شعری کار کردم از شعر سنتی گرفته تا آزاد، نیمایی و سپید و هیچوقت درگیر قالب خاصی نبودم و به نظرم مضمون شعر، خودش قالبش را انتخاب می کند و مثل مظروف یک ظرف به آن معنا میدهد و راستش هیچوقت حساسیت یا تعصبی روی هیچیک از قالب ها و فضاهای کلاسیک و نو نداشتم و به همان نسبتی که مولانا و صائب و شاهنامه و حافظ می خواندم، شاملو و نیما و سهراب و اخوان ثالث را هم خوانده ام لذا خیلی درگیر این مباحث بین انجمنهای شهرمان نبودم.

*فضای شعر اصفهان الان به چه صورت است؟ چه افقی را برای شعر اصفهان پیش بینی می کنید؟
اصفهان از دیرباز در هنر و ادبیات قطب بوده است و مکاتب هنری زیادی با نام مکتب «اصفهان» به وجود آمده اند؛ اصفهان در شعر و ادب فارسی همیشه پایگاه بوده است و دو سبک و سیاق مهم ادبی خاستگاهش اصفهان است که یکی «سبک هندی» به نمایندگی صائب تبریزی و دیگری «سبک بازگشت» است که نمایندگانی چون آذر بیگدلی و هاتف اصفهانی دارد و در حال حاضر خوشبختانه شعر اصفهان در حوزه کلاسیک بسیار خوب حرکت کرده است به خصوص غزل جوانان صاحب نامی تحویل ادبیات کشور داده است و هیچ کنگره و جشنواره ای در کشور نیست که این بزرگان در آن خوش ندرخشند. از دیگر شاعران بزرگ معاصر می توان به سیاوش کسرایی اشاره کرد.

*پس از مهاجرت به تهران برای ادای دین زادگاهتان برگشته اید و اینکه در آنجا کارگاه شعر یا انجمنی را داشته باشید و حمایتشان کنید؟
هروقت به اصفهان می روم دوستان شاعر را در انجمن یا در چایخانه ای یا فضای سبزی و یا قهوه خانه جمع می کنیم و یکدیگر را میبینیم و دیدار تازه می کنیم. به انجمنها سر می زنم و با دوستان در حد توان، تجربیاتمان را به تعامل می گذاریم.

*ورودتان به حوزه شعر طنز از چه زمانی اتفاق افتاد؟
حدود پنج، شش سال که وارد حوزه شعر طنز شدم درست از زمانیکه به تهران آمدم و وارد دفتر طنز حوزه هنری شدم و شروع به اجرای برنامه «در حلقه رندان» در تلویزیون کردم. این گونه بود که به طور جدی وارد فضای شعر طنز شدم ولی شعر طنز فضای فرعی کار من محسوب می شود و همیشه در حوزه های دیگر شعری تمرکز بیشتری داشته ام. از معروفترین سروده های طنز من، شعری است که در دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی با شاعران قرائت شد؛
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم
با "نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم
می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم
برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم!
گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم
خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم
ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم
چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟
ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم
آن طرف روزنامه های زیاد
این طرف دادگستری داریم
جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم!
چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم
به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم؟
حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم
اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم
خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم
تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

*آقای بیابانکی زادگاهتان چقدر در اشعارتان انعکاس یافته است؟
به جرئت می توانم بگویم خیلی زیاد . در بیشتر شعرهای من توجه به فرهنگ بومی زادگاهم و خرده فرهنگها هست که به فضای زیستی و معیشتی زادگاهم برمی گردد.شعری درباره خرده فرهنگها دارم به نام «کردعلی» که داستانی بود که پیرزنها و مادران در اصفهان تعریف می کنند و من وقتی بچه بودم این داستان را مادرم برایم تعریف می کرد و بعدها به صورت شعر در کتاب «سنگچین» من منتشر شد. بخشی از شعر «کردعلی» به این شرح است؛
برف سنگین و سرد و خشم آلود
مثل ببری نشسته است به کوه
بی صدا مثل رد پای پلنگ
کرد علی نقش بسته است به کوه

رفته هیزم بیاورد سر شب
کردعلی مرد کوچ و کوهستان
ناگهان برف ... ناگهان کولاک
ناگهان باد.... ناگهان باران

مانده چشم انتظار هرم تنور
کنج مطبخ تغار سرد خمیر
مرد آتش بیار کوهستان
مانده در پنجه های برف اسیر

خانه خاموش و روستا بی نان
برف سنگین و راه بی برگشت
برف سنجاق کرده است انگار
دامن کوه را به دامن دشت

چه شب سرد بی سرانجامی
پهن کرده است رخت بر تن کوه
کاشکی خون به پا کند فردا
تیغ خورشید روی دامن کوه...

*به عنوان آخرین سوال، چندزمانی است که آب زنده رود ایران در اصفهان رو به کاهش گداشته و هرآینه ممکن است خشک شود. نظرتان را به عنوان کسی که دیارش اصفهان است بگویید.

موضوع کم آبی زاینده رود بسیار تلخ است و تصور اصفهان بدون زاینده رودی که تاریخ اصفهان با آن ساخته می شود غیر قابل تحمل است.امیدوارم هرچه زودتر تدبیری برای آن اندیشیده شود. من در این باره سروده ای دارم که به این شرح است؛
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت
خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت
غرور آینه ها ناگهان ترک برداشت
خبر شبانه به بازار قیصریه رسید
شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت
خبررسید هراسان به گوش مسجد شاه
صلات ظهر صدای اذان ترک برداشت
خبر چه بود که بغض غلیظ قلیان ها
شکست و خنده شاه جوان ترک برداشت
خبر دروغ نبود و درست بود و درشت
چنان که آینه  آسمان ترک برداشت
سی و سه پل وسط خاک ها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت

مریم خاکیان
کد خبر: 81962
Share/Save/Bookmark