دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
محمدعلی بهمنی در گفتگو با هنرنیوز؛
دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
«حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند/ ای مثل من غریب در این روز ها – بهار !» و بهار فصل تولد شاعری است که بوی خوش او هرکه ز باد صبا شنید، دانست که غزل ها و ترانه هایش را باید با پروانه ها سهیم شد و با آفتاب طلوعید.
 
تاريخ : شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۵۵
محمدعلی بهمنی شاعر «گاهی دلم برای خودم تنگ می شود» متولد فروردین روشن ۱۳۲۱است؛ شاعر مجموعه های «شاعر شنیدنی است»، «من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم»، «غزل زندگی کنیم»، «عشق است» و ده ها مجموعه دیگر که طعم زلال غزل را در تُنگ ذهن مخاطب دریا میکند. هم او که خود از دریاست و با موج های کلمات، در ساحل من و تو پهلو گرفته قایقش.
ماجرای تولد این شاعر همچون شعرهایش خواندنی است و به قول خودش چند موطنی است. به این بهانه با او به گپ و گفت نشستیم تا از دور و نزدیک برایمان بگوید:

*آقای بهمنی، همه می دانند که شما مسافرانه زاده شده اید و قطارها با شما رفاقتی دیرین دارند. حکایت این تولد شیرین را خودتان روایت کنید.
- خودم ندیده ام اما اینطور که شنیده ام در قطار زاده شده ام؛ ماجرا از این قرار است که دو ماه مانده به تولد من، دایی ام در اندیمشک مریض می شود. مادرم به خاطر دلنگرانی های خواهرانه قصد می کند از این دوماه استفاده کند و به اندیمشک برود اما در این اثنا و احوال، نزدیکی های اندیمشک درد به سراغش می آید و لاجرم من در قطار زاده می شوم؛ حدود پانزده، بیست روز را هم در اندیمشک می مانیم تا احوال مادرم بهتر شود و بعد به تهران برمی گردیم اما ازآنجا که دایی من در اداره ثبت احوال کارمند بوده شناسنامه مرا از اندیمشک می گیرد و محل تولد من اندیمشک رقم می خورد.

*تا کنون درباره نحوه تولدتان و خاطرات مرتبط با آن شعری سروده اید؟
_بله شعرهایی را سروده ام ولی اغلب دلسروده و طنز بوده و جایی منتشرشان نکرده ام.

*آدمی معمولا به دیار و موطن خود دلبستگی هایی دارد. شما اندک زمانی در اندیمشک بوده اید اما آیا این حس در شما هم وجود دارد؟
طبیعی است که با توجه به اینکه من چند روزه مختصر در طفولیت محض در دزفول و اندیمشک بوده ام حافظه ام یاری نکند که خاطرات لحظه های تولد را به ذهن بیاورم اما نکته جالب این است که این دلبستگی در من که تجربه کوتاهی از آن دیار داشتم وجود دارد و در دوران هشت سال جنگ تحمیلی وقتی دزفول و اندیمشک را بمباران می شد من واقعا مثل کسی بودم که بخشی از وجودش در آنجا جا مانده باشد و دلش برای موطنش بتپد، همین مسئله باعث شد عزمم را جزم کنم و به موطنم بروم ببینم آنجا چگونه است و چه وضعیتی دارد؛ حدود یکماهی در اندیمشک ماندم البته در دوران جنگ اندیمشک کمتر مورد حملات و بمباران قرار داشت ؛ زادگاهم را در آن مجال فرصتی شد که خوب ببینم ؛ قبل از آن همیشه دلم می سوخت برای زادگاهی که ندیده بودمش و جنگ در چند قدمی اش بود.

*شعری دارید که گویای حس و حال آن روزهای شما به زادگاهتان باشد؟
-بله، غزلی دارم که مربوط به همان دوران است و دل نگرانی های من برای زادگاهم.
ناگهان دیدم كه دورافتاده ام از همرهانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت كابوسی مرا از خواب كهفی
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران خاكش اما آشنا با خشت جانم
ها ... شناسم، این همان شهر است شهر كودكی ها
خود شكستم تك چراغ روشنش را با كمانم
می شناسم این خیابان ها و این پس كوچه ها را
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
ز آسمان می پرسم آخر من كجای این جهانم ؟
سوز سردی می كشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می كنم در بند بند استخوانم
می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاكی روی زخم خونفشانم می فشانم
خیره بر خاكم كه می بینم زكرت زخمهایم
می كشوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
می زنم لبخند و برمیخیزم از خاك و بدینسان
می شود آغاز فصل دیگری از داستانم

*در تهران زندگی می کنید یا بندرعباس، رویکرد شما به عنوان یک شاعر نسبت به سفر چیست؟
از سال ۱۳۵۳ در بندرعباس زندگی می کنیم و به نوعی من شاعر پروازی شدم چون دائما در رفت و آمد بین تهران و بندرعباس هستم. سیدعلی صالحی همیشه به شوخی می گوید:«شعر حرکت با محمدعلی بهمنی زاده شد». معتقدم انسان اگر سفر کند تجربه های طلایی به دست می آورد لذا سفر بسیار نیکو است و شاعران کهن ما همچون سعدی و دیگران نیز همگان را به سفر ترغیب کرده اند. من ترانه ای دارم که مطلع آن این است: «سفر کنم سفر کنم تجربه ها در سفره/خیلی بده که چشم من از همه جا بیخبره».

*از بندرعباس بگویید و اینکه چه ویژگی هایی در این شهر این همه سال شما را ترغیب به اقامت در آنجا کرده است؟
من مردم را به دیدن بندرعباس دعوت می کنم چراکه بندر عباس واقعا جای دیدنی و ماندگار در خاطرات است و کافی است مسافری که به این دیار می آید ده الی بیست روز طاقت بیاورد پس از آن چهره خشن گرمای شهر کنار می رود و زیبایی های درونی آن مشهود می شود، بندرعباس مردم مردم مهربان و خوبی دارد، مردم صادق، صمیمی، بدون دروغ و بی شیله پیله. آدم نمی تواند هیچ گرته ای روی اینها ببیند و هیچ چیز خلاف مردانگی و مهربانی در قلب آنها وجود ندارد. شاید ابتدای امر گرمای هوا خیلی ها را گریزان می کند ولی اگر کسی بماند ناخودگاه به شدت به این شهر علاقه مند می شود. من تمام روزها و لحظاتی که در بندرعباس هستم حس می کنم آسوده نفس می کشم چون واقعیت این است که تهران هوای بسیار آلوده ای دارد.

*آقای بهمنی پس از این همه سال هم حسی با دیار بندرعباس غزلی هم در وصف دریا دارید که ما را مهمان آرامش آن دیار کند؟
بله. غزلی دارم که شیرین ترین نگاه من به دریاست، البته همه جا گفته ام که جرقه این غزل را مرحوم ناصر عبداللهی در ذهن من ایجاد کرد؛
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعـــرتر از همیشه نشستـــــم برابرش
خواهر سلام! با غزلــی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
می خواهم اعتراف کنم، هرغزل که ما
با هـــم سروده ایم جهان کرده از برش
خواهر! زمان ، زمان برادر کشی است باز
شاید بـــه گوش هــــا نرسد بیت آخـرش
با خود ببر مرا کـــه نپوسد در این سکــــون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش
دریا منــــم ، همو کــــه به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خــــون می خورند از رگ در خــــون شناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخــــواه بریسند پیکـــــرش
دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهـــــر خواهرش

*از رفاقتتان با مرحوم ناصر عبداللهی بگویید که هم اهل دل بود و هم اهل بندرعباس.
من و ناصر در یک جغرافیا زندگی می کردیم و معمولا با هم همصحبت بودیم و رفاقتی برادرانه داشتیم؛ گوشه ای از ساحل را هم برای خودمان تعیین کرده بودیم و من یا او تماس می گرفتیم که برویم لب دریا قدم بزنیم.اما ماجرای غزل «دریا شده است خواهر و من هم برادرش» از این قرار است که یک روز ناصر به من زنگ زد گفت:« دریا خواهر است، بیا برویم قدم بزنیم». من تا آن موقع نمی دانستم «دریا خواهر است» یعنی چه. فکر کردم می گوید من و خواهرم کنار دریا هستیم تو هم بیا قدم بزنیم این بود که برخاستم و به کنار ساحل رفتم، دیدم ناصر تنهاست گفتم:« چرا تنهایی مگر نگفتی با خواهرت هستی؟» گفت:« نه من گفتم دریا خواهر است» و وقتی جویای این تشابه شدم گفت«چون الان دریا به گونه ایست که آرام است و موج بلندی ندارد ما می گوییم که «دریا خواهره»؛ و سپس این شعر در من اتفاق افتاد و شاید اگر او این تفسیر را از دریا نکرده بود این شعر هم الان وجود نداشت.

*از آخرین اثری که سروده یا منتشر کرده اید بگویید.
کتاب تازه ای ندارم و همان مجموعه های قبلی است که تجدید چاپ می شود اما آلبوم «تنفس آزاد» به تازگی منتشر شده است که تعدادی از شعرهای آزاد و سپیدم را دکلمه کرده ام و امیر حسین سمیعی ملودی بسیار زیبایی برای آن ساخته و نواخته است.

گفتگو:مریم خاکیان
کد خبر: 81395
Share/Save/Bookmark