به گزارش هنرنیوز،فرشته نوبخت نویسنده رمان سیب ترش در ابتدای صحبت خود به نقل قولی از دوراس اشاره کرد که دوراس در کتاب " نوشتن همین و تمام" می نویسد در زندگی همه ما لحظه ای هست که شک می کنیم و تردید گریبانمان را می گیرد. در این لحظات ما به باورهای اساسی مان مثل ازدواج، مذهب و اخلاق شک میکنیم. مسلما کسی که می نویسد این تردیدها را تجربه کرده. نوشتن یعنی عریان شدن ذهن نویسنده و دادن اجازه به مخاطب که تمام تردیدهای و لحظات شک نویسنده را ببیند.
داستانهای این مجموعه هم از این اصل مستثنی نیستند. داستانها دارای اشتراک زیر متنی هستند که این اشتراک اصلی در تردید است. تم اصلی داستانها تردید در باورهایی با ریشه های دور می باشد که البته تمام داستانها زیربنای فرهنگی و مردم شناسی. دارند
نوبخت در ادامه در باره نقد آثار مدرن گفت : امروزه نقد ساختارگرایانه پاسخگوی آثار مدرن نیست اما پرداختن به هر اندیشه ای بدون بازشناسی ساختار آن غیر ممکن است. که در این اثر اندیشه مرکزی بنا بر دو خصیصه مهم قابل دریافت است، برجستگی شخصیت پردازی و اهمیت زبان در روایت
شخصیت پردازی تا جایی پیش رفته که در محدوده اندیشه مرکزی داستانها باشد.ظرافت و دقت لازم را شاید نداشته و تا حدی که حرف زده شود به این مسئله پرداخته شده و نه بیش از آن. مثل شخصیت پردازی در سینما که بیشتر بر دوش صحنه هاست. مثل حسان الدین تبریزی در داستان پامزار یا مرد داستان حالا یک کلاه آفتابی دارم. شخصیتها مرموز . اسرارآمیز پرداخته شده. که البته احتمالا تعمدی بوده. داستانها میخواهند روح انسانها را کشف کنند از طرفی شخصیتها تا حد زیادی پرداخته نشده اند.و قرار نیست درباره شان زیاد بدانیم چون وجه اسرارآمیزی شان کاسته می شود.
نوبخت در ادامه صحبتهای خود به نکات ظریفی اشاره کرد که داستانها را مثل ریسمان به هم متصلب کرده است تا حهان نویسنده را نشان دهد برای همین نقد ساختارگرایانه برای تحلیل این کار مکفی نیست.به عنوان کار اول نویسنده خود را درگیر سوژه های مختلف کرده و خواسته به همه آنها بپردازد. با تکیه به اصل ضمیر ناخودآگاه یونگ خواسته بیان کند الگوهای بسیار کهنی وجود دارد که از گذشته به ما رسیده و نویسنده در محدوده داستانها خود منتقد این کهن الگوهاست که چرا درباره شان درنگ نمی¬کنیم. نویسنده از تحلیل کوچکترین رفتار شخصیتها به تلاش درباره پاسخی درباره سوالات خود می¬پردازد. مفاهیمی که به عقیده فروید بازتابهای روانی درون ما هستند. مفاهیمی مثل مرگ، جاودانگی و مذهب. نویسنده داستانگویی است که محقق هم شده. این مولف محقق در اغلب داستانها وجود دارد. مثل داستان گندم. و بعضی اوقات هم به صورت ناشناس وارد می¬شود و راوی اصلا پیدا نیست.
فرشته نوبخت در پایان صحبتهای خود این اثر را به عنوان کار اول خانم راد تحسین کرد و گفت کار بسیار خوب و قابل دفاع است. زبان داستانها بسیار قوی بود هرچند در برخی ار داستانها وسواس نویسنده باعث حذف قسمتهایی از کار شده بود که خواننده را آزار میداد.
عطیه راد ضمن تشکر از نگاه دقیق و تیزبینانه خانم نوبخت در نقرد و بررسی کتاب گفت: که البته در ابتدا تعداد داستانها بیشتر از این بود و این تعدد طوری بود که ذهن من را دچار سانسور کرده بود اینکه بخواهم فهم برخی قسمتهای داستان را به عهده مخاطب بگذارم. برای داستان پشت باغ فین تحقیق بسیاری کردم و البته دو سال طول کشید تا مراحل اخذ مجوز به اتمام رسید و زمانی که کتاب منتشر شد از فضای داستانهایش به کلی فاصله گرفته بودم. عطیه راد گفت کار بلندی هم به ناشر سپرده و در انتظار گرفتن مجوز است که پایبند بودن به بوم و وجود تردید ها دغدغه رمان من با نام وارونگی نیز هست.
دومین منتقد آیت دولتشاه نویسنده کتاب این بازی کی تمام می شود و خویش خانه در ابتدا به معرفی داستانهای توتمیستی پرداخت.وی گفت داستانهای توتمیستی به زعم من داستانهایی هستند مثل داستانهای کتاب خانم راد که نویسنده از اقلیمی با تاریخ کهن و ناشناخته برآمده باشد. حالتی که دائم در حال اکتشاف وضعیتی مرموز و نامکشوف است. اگر بخواهیم از بعد مطالعات فرهنگی به کار نگاه کنیم داستانها بسیار غنی هستند. مثل داستانهای کتیبه و گندم و پامزار. اما اگر بخواهیم هر داستان را قائم به ذات نگاه کنیم و به دنیال نخ مشترک اتصالشان نباشیم داستانها را می توان به سه دسته خوب، متوسط و ضعیف تقسیم کرد. داستان پامزار و پشت قبرستان از داستانهای قوی مجموعه هستند و داستانهاس آب نعمت خدا و حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم به واسطه ساختارشان جزء داستانهای متوسط مجموعه به شمار می روند. به زعم من داستان گندم داستان ضعیفی است و داستانی مثل من سوسکها را دوست دارم در لبه بد و خوب است. راوی روان رنجوری که در حال توضیح دادن زندگی خود به پزشک است.پاشنه آشیل این داستان همین است که زن پذیرفته این علاقه به سوسکها یک بیماری است. اگر زن این داستان خود را صبیعی می دانست شاید این بهترین داستانی بود که از این مجموعه خوانده بودم.در داستان پامزار و داستان پشت قبرستان با زبانی شسته و رفته و آهنگین و در خدمت مضمون مواجه هستیم. اما در داستان اشک مصنوعی آنقدر نویسنده غرق در بعد ادبیت کار شده که کارکرد اصلی زبان از دست رفته است. در خیلی از داستانها زبان دچار لکنت شده. داستانها در زمان گسترش یافته اند. در برخی از داستانها هیچ گاه پلات شکل نگرفته استو مبتنی بر ذهن نویسنده اند و طرح.برای همن زبان در آنها بسط پیدا نمی¬کند.
دولتشاه در ادامه گفت :ایده پردازی کارها خوب بود اما پرداختها چندان راضی کننده نبودندو داستانها خوب روایت نمی-شد. اغلب داستانهایی که ساختار شبیه هم دارند که قهرمان کاوشگر یامحقق یا توریست وارد فضا می¬شودو چیزی را کشف می¬کند. دستاویزی که نویسنده برای روایت کردن پیدا می کند و دانش مخاطب و راوی همزمان می¬شود. داستانها اغلب وارونه روایت می شوند. در صفحه ۵۴ آغاز یک داستان است اما داستان به طور واقع در پاراگراف نهایی صفحه ۵۵ شروع می شود. این ممکن است روش خوبی برای روایت غیر مستقیم باشد اما ضربه زننده است چون کنش زمان حال را آسیب میزند. اکثر داستانها به جز داستان پامزار که طنز خوبی دارد یا داستان پشت قبرستان که بسیار سالم روایت شده است باقی داستانها مشکل ساختاری دارند.
دولتشاه در پایانگفت: تکرار این فضا در کارهای بعدی خانم راد راه خوبی نیست. اما نویسنده باید به زمان واقعی و زمان حال روی بیاورد. داستان زمانی شکل می¬گیرد که زندگی و آدم های حاضر در آن حضور داشته باشند.