هر فضيلتي را در انسان ميتوان بازتاب يكي از صفات الهي دانست كه تابع يكي از اسماء اوست. از اين رو، انسان مضمون اصلي و بنيادي سنت احساني را، كه در حديث معروف «تخلقوا باخلاقالله» خلاصه شده است، به خوبي درك ميكند.
به گزارش هنر نیوز به نقل از فارس، اين نوشتار كوتاه كه از كتاب «عدالت و ذكر» به قلم رضا شاهكاظمي انتخاب شده است؛ تلاش دارد تا موضوع «فضيلت انساني و حقيقت غايي» را در نامه مهم و ارزشمند امام علي (ع) با مالك اشتر بپردازد.
از همان آغاز اين نامه طنيني از واقعبيني اندوهگينانه در آن به گوش ميرسد. تمايل بالقوه انسان به شر، هنگامي كه به اراده خود واگذاشته شود و از لطف و رحمت الهي محروم بماند، چيزي است كه در لحن مقدمهنامه ـ آنجا كه بر اداي واجبات الهي و وظايف ديني تأكيد ميشود ـ تذكر داده شده است. به مالك گفته ميشود كه پرستش و عبادت خداوند را بر همه چيز مقدم بدارد و «از آنچه خداوند در كتاب خود فرموده است پيروي كند... زيرا هيچ كس جز با پيروي از آنها به نيكبختي نميرسد، و هيچ كس جز با طرد و غفلت از آنها بدبخت نميشود.» اين پيشدرآمد جنبه مقدماتي دارد، اما سرسري و بيمحتوا نيست: اطاعت اوامر الهي نه تنها از لحاظ شرعي الزامي و واجب است بلكه از لحاظ معنوي نيز نجاتبخش است. اين اطلاعت سهم مهمي در آزادي انسان از ظلم و ستم «نفس فرمان دهنده به بدي»، «النفس الامارة بالسوء» دارد و امام بلافاصله پس از دعوت مالك به اطاعت از خداوند به اين نكته اشاره ميكند. «زيرا نفس انسان را به بدي واميدارد مگر آنكه خدا رحمت آرد»، «انالنفس امارة بالسوء الا ما رحم». اين جمله تقريباً از حيث الفاظ با سخنان حضرت يوسف در قرآن (يوسف 53:12) يكي است و در فراهم كردن زمينه براي بيان فرمانهاي اخلاقي و تعاليم اقتصاد ـ سياسي كه بعداً صادر خواهد شد، اهميت بسيار زيادي دارد؛ زيرا آن رابطه اساسي كه جوهر نفس و، به طريق اولي، ملكات اخلاقي آن را تعين ميبخشد رابطه ميان نفس انسان و رحمت الهي است. بدون لطف و رحمت الهي نفس به شر و بدي گرايش پيدا ميكند؛ اما با ياري خداوند، نفس از تمايلات پست خود رهايي مييابد و به سوي فطرت اصيل و حقيقي خود، يعني فطرت الهياش، هدايت ميشود، و اين همان فطرتي است كه خداوند در آيه زير به آن اشاره ميفرمايد:
«فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرة الله الّتي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم ولكن اكثر الناس لا يعلمون»؛ «پس استوار به سوي دين روي آورد. اين فطرت الهي است كه مردمان را بر وفق آن آفريده است. در آفرينش خدا تغيير راه ندارد. اين است دين راست اما بيشترين مردم نميدانند» (روم 30:30)
بنابراين وضعيت موجود نفس هبوط يافته در دنيا مقتضي اين است كه انسان راه را براي ارتقا به آن فطرت اصيل كه در بدايت و خاتمت سزاوار آن بوده است باز كند؛ هر چند رسيدن به آن كمال نفساني براي اكثريت انسانها به سبب موانع اين جهان عملا مشكل است. در تلاش براي احياي اين فطرت اصيل، انسان به نيروي كمالبخش عقل و وحي نياز دارد. در نخستين خطبه نهجالبلاغه، چنان كه قبلا نقل كرديم، امام به ما ميگويد كه خداوند «بعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستأدهم ميثاق الفطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول»، «پس رسولانش را به ميانشان فرستاد و پيامبران را پياپي گسيل داشت تا از آنها بخواهند كه حق ميثاق فطرت را كه با آنها بسته بود، و نعمتهايي را كه فراموششان شده بود به يادشان آرند، و با رساندن وحي الهي جاي عذري بر ايشان باقي نگذارند؛ و دفينههاي عقول را بر ايشان بگشايند.»
اين «گنجينههاي مدفون» يا «دفينهها» را ميتوان با علم خاصي كه خداوند در فطرت انسان نهاده است، يكي دانست. از اين فطرت سليم انساني و هماهنگي كامل آن با فطرت الهي است كه همه محاسن و فضايل اصيل مستقيما نشئت ميگيرد. امام مينويسد: «فليكن احبّ الذخائر اليك ذخيرة العمل الصالح»، «پس دوست داشتنيترين اندوخته خود را كردار نيك بدان». حال، عمل صالح در حقيقت براي كسي ميتواند «دوستداشتنيترين اندوخته» باشد كه تمايلات طبيعي خودخواهانه و خودپرستانه نفس را زير پا نهد و رويكردي فوق طبيعت نسبت به فطرت خود پيدا كند و به همين منوال، به سوي حق متعال كه اساس تحقق همه مكارم و محاسن است، روي نمايد. زيرا حق (الحق) نه فقط عميقترين فضيلت (حسنه) است بلكه جوهر حقيقي هر صفت مثبتي و در تحليل نهايي، گوهر ذاتي هر موجودي است. چنان كه كلمات يكي از معروفترين دعاهاي امام مشعر بر آن است:
وبعظمتك التي ملات كلّ شيء ... و باسمك التّي ملات اركان كل شيءٍ و بعلمك الذّي احاط بكل شيءٍ و بنور وجهك الذّي اضاء كل شيءٍ.
و به بزرگيات كه همه چيز را پر كرده است... و به نامت كه اركان همه چيز را پر كرده است و با علمت كه بر همه چيز احاطه دارد، و به نور رويت كه از پرتو آن همه چيز روشن ا ست.
از اين منظر، هر فضيلتي را در انسان ميتوان بازتاب يكي از صفات الهي دانست كه تابع يكي از اسماء اوست. از اين رو، انسان مضمون اصلي و بنيادي سنت احساني را، كه در حديث معروف «تخلقوا با خلاقالله»، «اخلاق الهي پيدا كنيد.» خلاصه شده است، به خوبي درك ميكند.
به طور كلي، از نظر امام ميان فضايل عالي انساني و توجه به حق تعالي رابطهاي ناگسستني برقرار است. از يك سو، عمل كردن طبق فضايل اخلاقي موجب انصاف معنوي انسان به اوصاف الهي مناسب با آن ميشود و از سوي ديگر، از جهت عيني اوصاف الهي برخاسته از انديشه توحيد، جوهر اصلي همه فضايل انساني است. يعني ميتوان گفت هر فضيلت عاليهاي هم از لحاظ باطني و معنوي و هم از لحاظ ظهور و فعليت از مبدا الهي نشان نشئت ميگيرد كه از حيث وجودشناسي يگانه و يكتاست و هرگز شريك و ثاني ندارد. اين دريافت عرفاني از اصل توحيد را ميتوان به نحو موكد اما مجمل در اين آيه شريفه ديد كه ميفرمايد: «و ما رميت إذ رميت ولكن الله رمي» (انفال 17:8). انسان براي آنكه حقيقتاً فضيلتمند گردد نه تنها ميبايست بكوشد كه در برابر خداوند فاني شود؛ بلكه بايد صفاتي را كه حق تعالي ميپسندد دارا شود متخلق به آنها گردد؛ و توفيق او در اين كوشش منوط به اين است كه اين فضايل و اوصاف را نه فقط به طريق حصولي و نظري، بلكه به طريق حضوري و تخلق در وجود خود محقق كند. در اينجا بايد بر رابطه ميان عقل و تواضع تأكيد نهاد. درك عقلاني از صفات الهي به خضوع و فروتني ميانجامد و اين، به نوبه خود، جاي توجه به من متفرعن را ميگيرد و آن را به سوي حقيقت متعالي كه مبدأ همه حسنات و حقايق است، هدايت ميكند.
جا دارد كه در اينجا اندكي درباره مفهوم «نفس فرمان دهنده به زشتي»، «نفس امارة بالسوء» و قصه حضرت يوسف در قرآن، كه اين مفهوم نخست از آنجا سر بر ميآورد، درنگ كنيم؛ زيرا تصور ميشود هنگامي كه امام نام مالك اشتر را مينگاشته اين زمينه را مدنظر داشته است، و به روشني معلوم است كه نيت وي آن بوده كه مالك اشتر و، به طور گسترده، هر كس ديگري كه در دستگاه حكومت اين نامه را ميخواند، آن را در مد نظر آورد.
حضرت يوسف، پس از آنكه مبرا بودنش از تهمتي كه بر او بسته بودند نزد پادشاه مصر ثابت ميشود، تعبير نفس اماره را در مورد اميال پست نفساني بر زبان ميآورد و ميگويد: «و ما أبريء نفسي انّ النّفس لامارة بالسوء الاّ ما رحم ربي انّ ربّي غفور رحيم»، «من خود را تبرئه نميكنم، زيرا نفس فرماندهنده به بدي است مگر اينكه پروردگار من بر من رحمت آورد، و پروردگار من آمرزنده و مهربان است.» (يوسف 53:12) در واقع، وي در دو مورد دستخوش وسوسههاي فريبنده زليخا قرار گرفت و قرآن كاملاً روشن ميسازد كه مقاومت موفقيت آميز او در برابر هواها و تمنيات نفساني ناشي از توانمنديهاي اخلاقي او نبوده؛ بلكه بر اثر لطف و رحمت الهي بوده است.
در كلمات امام اين مضمون، يعني ضعف و ناتواني انسان در مقابل جاذبه لذات و شاديهاي غير اخلاقي، با توجه به اين آيه شريفه كه ميفرمايد: «نفس فرمان دهنده به بدي است مگر خداوند رحمت آورد» بارها مورد تأكيد قرار گرفته است. بايد گفت نفس عادي، يعني نفسي كه هنوز به مقام اطمينان و صفت «مطمئنه» بودن نرسيده است، با دو گونه كشش روبروست، يكي كشش اميال پست نفساني به سوي دنياي فاني، و ديگري كشش به سوي عالم باقي و نعمتهاي الهي. شدت تضاد ميان اين دو گرايش آن چنان در آين آيه با قدرت و فصاحت بيان شده كه بيدرنگ آدمي را به ياد تمسك به خداوند در همه احوال مياندازد. اين مناسبترين راه براي آغاز كردن نامهاي تعليمي به كسي است كه زمان حكومت بر مملكتي پهناور و توانگر به او عطا شده و وسوسههاي بسياري در كمين وي نشستهاند مضمون نامه امام در واقع حاوي تذكر در مورد آسيبپذيري نفس آدمي در برابر انواع وسوسههاي ريز و درشتي است كه غلبه بر آنها نه به كمك خود نفس، بلكه به مدد لطف و رحمت الهي ميسر است. هر آينه، اجازه بدهيد به سخن حضرت يوسف بازگرديم، «رويت برهان رب» سبب تميز حسن از قبح و حق از باطل ميشود و پيامد اخلاقي آن خويشتن داري و ضبط نفس است. اساساً عزم و اراده انسان براي اجتناب از گناه نه تنها با لزوم رحمت حق براي نيل به فضيلت تضادي ندارد، بلكه بيانگر آن است كه رحمت و لطف الهي از سرمايههاي اوليه نفس است. اصولا قدرت اراده براي نيل به فضيلت را بايستي در اصل به عنوان «رحمت» ابتدايي خداوند در حق انسان تلقي كرد و آن را سرمايهاي دانست كه حق تعالي در نهاد جان يا فطرت انسان گذاشته است. اما اين رحمت را از طريق مجاهدت صادقانه براي بهرهوري از آن و رسيدن به خير بايد به فعليت در آورد و تحقق بخشيد.
البته، امام بعدا در طي نامهآش معناي اين رحمت را به عنوان يك عامل تعيين كننده اخلاقي توضيح ميدهد و روش برخورداري نفس از آن را بيان ميكند.
اما در حال حاضر، جنبه سلبي مسئله بايستي اندكي بيشتر شكافته شود. از آنجا كه وسوسه و هواي نفس هرگز از انسان جدا نميشود و بالاخص شخص والي از گزند آن در امان نيست و پيوسته در معرض ارتكاب ظلم و جور است، لازم است كه به آن بيشتر توجه كنيم و از كنار آن سرسري نگذريم. اينكه چگونه ميتوان از ظلم و جور پرهيز كرد امري دشوارتر از صنفت مقابل آن يعني عدل و انصاف است. قوانين ايجابي حكومت سياسي را امام به طرزي صريح و روشن مطرح كرده است. اما آنچه فعلا مجمل باقي مانده، توانايي دارنده منصب سياسي در پايبندي نسبت به اين قوانين در هنگام مواجهه با وسوسههاي قدرت است. براي مجازات فاسد و دفع فساد ميـوان قوانيني وضع كرد، اما آنچه نميتوان وضع كرد اراده يا قابليتي است كه در برابر تملقها و وسوسههاي قدرت سياسي، فساد ناپذير باقي بماند.
اين به ما كمك ميكند كه بفهميم چرا نصايح امام در بخش اول نامه داراي لحن تحذيري و هشدار دهنده است، مثلا به مالك فرمان ميدهد كه «أن يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجمحات» و «املك هواك و شح بنفسك عما لا يحّل لك»، «نفساش را بشكند و از پيروي شهوات باز دارد، و هنگام سركشي عنانس را محكم گيرد» و «بر هواي خويش مسلط باش و نفس خود را از آنچه برايت حلال نيست باز دار»، اين امر همچنين روشن ميسازد كه حكم اخلاقي عدالت را بايد حتما در بافت يك معنويت زنده و انضمامي قرار داد، زيرا در غير اين صورت صرف توصيه به عدل و انصاف آن اثر را نخواهد داشت كه باعث تحول چنين توصيههايي از نظريههاي انتزاعي به واقعيتهايي انضمامي گردد يا تبعيت صوري از قوانين تحميلي خارجي به قرب و انس معنوي با مرجع آن قوانين مبدل شود.
در چنين صورتي، ديگر عمل عادلانه و زيستن بر وفق عدل به معني گردن نهادن اجباري به قدرتي بيرون از وجود انسان نخواهد بود، بلكه هماهنگي اخلاقي با فطرت اصيل است. به عبارت ديگر، رهيافت جامع نسبت به عدالت به انطباق با فطرت اصيل است. به عبارت ديگر، رهيافت جامع نسبت به عدالت با انطباق و همساني با حق و از آنجا با حق تعالي (الحق) منتهي خواهد شد و نه صرف انجام دادن كاري كه جايزه شمرده ميشود. چنين نگرشي به عدالت در واقع نوعي چرخش معرفتي است از فعل به خلق و از تعمل به تخلق بيآنكه چيزي از اهميت عمل كاسته شود يا تضعيف گردد؛ بلكه برعكس هر عملي به نوبه خود به تفكر در غايت ملكوتي آن عمل منجر ميگردد و به همين جهت تأثير بيشتري دارد. روي آوردن به سوي حق همين سبب ميشود كه عمل انسان و مرتبت وجودي او به درجه عاليتري از حقيقت ارتقا پيدا كند؛ به طوري كه انسان آنچه درست و عادلانه ميداند از آن جهت انجام ميدهد كه حق و مطابق واقع است و در لسان اهل معرفت از اين امر به «تحقيق» يعني محقق گرداندن و متحقق شدن به حقيقت، تعبير كردهاند كه مراد از آن تقرر معنوي فضايل در وجود شخص است.